۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

که گفته؟

مدتی پیش در صف تزریق بنزین بودیم ، ظریفی مستغنی الوصف که امتزاج ترشحات بینی و دهانش کسر قابل توجهی از پیراهن زرکش اش را کاور کرده بود ، با لنگی کثیف تر از از باطنمان ، شیشه جلوئین مرکب ما را مه آلود فرمودی ، و در رواق گوشمان خواندی که برایش توان پرداخت هزینه شامش میسور نیست، ما نیز اراده فرمودیم دست در جیب اِزارمان کنیم و اولین ورق بهادار را تقدیم حضرتش فرمائیم ، که خدای ش خواست و پنجهزارتومانی حاصل کار بود،
پس از عزیمتشان، آن عزیز محرم راز که در صندلی کنارمان آرامیده بود فرمود " خوب احمق معلومه که با اون پول بی زبون ،امشب به جای شام مواد میخره "
ما نیز پاسخ فرمودیم که واضح و مبرهن است که باید خیلی ریت حماریته شان بالا باشد که بروند و شام بخورند به جای افیون. و اضافه فرمودیم اصلن:
که گفته یک افیونی با وجهی که حاصل می کند ،افیون نزند و حتمن باید شام بخورد؟
که گفته حتمن باید ترک اش دهی و ندهی حال کند؟ یا وجه صدقه فی رضاء الله را بیاندازی در صندوقی پولادین؟ یا همچو امی عزیزمان با تهیه جهیزیه برای دختران دم بخت، نفس خود را ارضاء فرمائیم؟
که گفته یک گرسنه به غذا بیشتر از معتاد به مواد نیازمند است؟ تازه شم جملگی مان به تفنن غذا معتادیم، نیستیم؟
اصلن که گفته اون خانومی که ازیک جای دور با یک ساک تیره و روسری روشن آمده تهران و کنار بزرگراه به امید یک مشتری گوهر شناس ایستاده و گریم سنگین او تنها به خاطر عدم بازشناسی اش توسط همشهری هاست، را نباید نوازش کنی و کمکش کنی ، هی هم نگوئی اگر من کمکش فرمایم ، خوب ؟ می رود با کس دیگری میخوابد و به پخمگی امثال من می خندد که کمکش کردم و کاری نکردم. خب ، چه اشکالی دارد پخمه شوی به منظور خنداندن بدبختی و چشیدن طعم خنده اش؟
چه طور آن هنگام که با GF تان رفته بودید به آن رستورانت و برای درک لبخند حضرتشان همان میزان ها TIP به خنیاگر هیز پیانو التفات فرمودید ،(تازشم پیانوش نکوکیده بود) که مثلن موقع صرف الدسرشان جای دستآورد مرحوم چایکووسکی ، از اثرات مرحوم شوپن نواختیده گردد.
که گفته که بدنمان را در اختیار یک زن بدبخت و زشت رو نگذاریم که لا اقل -ستاره- ، از آن جهت که طرف اصولن یک بانو نیست؟ خوش لباس پری رو، یا با اصل و نسب نیست؟
کدام ابلهی فرمایش کرده آزموده را آزمودن خطاست؟ کدام موضوع علمی مولود تنها یک آروین بوده که نتیجه داده؟ حال تو در باب ارتباطات اجتماعی که هر 2 بنی بشر ارتباطی منحصر به فرد دارند فرمایش میکنی؟
" من رفتم سرم به سنگ خورد تو نرو" شاید دوز بلاهتتان بسیار فراتر از ما باشد؟ یا حتا بالعکس،
اصلن ما حال میفرمائیم با کنتاکت سنگ و سرمان، همین.
آخییش

ستاره جان اين جا خودمان متن را سانسور نمودیم، این که تنها باشی و باز سانسور فرمائی سخره انگیز ناک است، نه؟
به آن ماند كه در عین تنهائي - مراقب باشید، الفینگر تان را در یکی از دو سوراخ بینی غور نفرماید

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

چند را؟

در خیابانی که تنها مجال عبور یک اتومبیل است، انباشتگی خودروها ، کلافگی ترافیک – تنها اشتغال ذهنی ات همین موسیقی شبه عصر گوتیک است که روحت را به آن می سپاری:
Mornie ut?
Believe and you will find your way
Mornie alanti
A promise lives within you now …

کمی که جلوتر جمال ماهروی مسبب ازدحام، استهلال می گردد. پیش خود می گوئی : از آن دسته شغلها است که پوشاکش باعث میشود نیاز به پرسیدن کسب و کارشان نداشته باشی.
به جلو نگاه کن که تبادری در کله اش منعقد نشود که تو نیز مانند چاکران صف اندر صف اش ، انتظار نیم نگاهی داری ، امان از این کاسه محدب " غلاغ تک زده ها" ، در دل اندام و قامتش را میستائی – باورت نمی شود- یک لحظه میخکوب می شوی ، چرا به طرف تو میآید؟ یک آن، نفست در سینه حبس است ، دستش به سمت دستگیره درب رفت، باور نمیکنی، درب خودرو را باز کرد و حالا کنارت نشسته،
- فکر می کنم اشتباهی شده ، من مسافر کش نیستم.
- فقط خواهش می کنم از اینجا برو ، خیلی تابلو شدم.
به میدان گاه که میرسی راننده خودروی شیک جلوئی ، سرعتش را کم میکند، شیشه دودی اتومبیلش را پائین میدهد ، با لبخند و مشتی گره کرده:
-"دمت گرم "+ یک چشمک
تمام موتورهای مغزت کار می کند ، آدرنالین به بالاترین حدش رسیده: اگرم آشنائی - همسایه ای- "فامیلی، ببیند؟ همکاران؟ زیر و رودست ها؟ "خداوندا این چه خبطی بود مرتکب شدم؟
احساس میکنی خطر نزدیک است ، پرچم کشورت بر فراز کانکسی سبز ،
Shit
-چرا جلوی نیروی انتظامی وایستادی دیوانه؟
با تمام توان خودرو take off میکند و مثلاً فرار می کنی! سر پیچ ترجیح میدهی بیاندازی در بزرگراه. آخ که چه امنیتی دارد این بزرگراه! از خنکی برخورد باد به پیشانی ات تازه متوجه می شوی سر تا پا خیس عرقی و دقیقه ای میگذرد تا به خود اجازه دهی با چشم به قدر یک ناخنک ، هیزی کنی، بالاخره از ما به ازاء آنقدر به مخاطره افتادن، این اندازه سهمت می شود!
-اَه این چه آشغالیه گوش میدی،
بلافاصله یک cd از کیفش خارج می کند، cd را عوض می کند:
- 1-2-3 امیر عباسه...

- از مسیرتون که دور نشدید؟
-"از مسیرتوووون" ، مسیر من مسیر خودتونه!! + خنده دلربا
انصافاً چهره زیبائی زیر این حجم میک آپ دهاتی پنهان کرده، اگر این پری چهر- بالقوه- سهم تو بود ، شاید می شد با زدودن آب و رنگ مسخره اش و یک دور خرج نیمه سنگین در میدان محسنی ، لا اقل ظاهرش را – به قول تاجی- تبدیل به عنصری کنی که از نظر ظاهری...
-مکانت کجاست؟
وقتی با نگاه هاج و واج ات روبرو می شود ادامه می دهد:
-اگه مکان نداری میریم خونه من ، الآن مامانم نیست ولی خرجت میره بالا بالاها.
-ببینید من الآن پول چندانی همرام نیست شما بفرمائید کجا میرین ، همون اطراف می رسونمتون.
-نیگاه کن به امام حسین فقط از مرامت خوشم اومده وگرنه 80 تومن 100 تومن میگفتم – ولی برای تو 50 تومن بیشتر آب نمی خوره.
یاد هزینه آخرین شامی می افنی که با نازنين ات بودی،
دوباره نگاهش می کنی به عنوان یک 50 تومانی که 80 یا 100 هزار تومان می ارزد. و مقایسه میکنی با یک شام همراه عزیزت.
-شاید سنم بالا بزنه اما خدا وکیلی 20 بیشتر نیس .
بلافاصله در یک اقدام غافلگیر کننده دستت را می چسپد و به روی سینه اش می گذارد، فوراً راهنما به چپ زده به لاین سرعت می روی که حداقل از یک جهت در دید خودرو های کناری واقع نشوی، علیرغم اینکه تمام حواست معطوف به سر نشینان خودرو های کناری است.
-ببین من واقعاً میخوامت الآن ، گرد اش کن بریم دولت آباد اول وای میسی ببینم همه چی ردیفه، یه را میریم سی خرجت میشه- خلاص.
از خاص بودن اصلاح " یه را " جا می خوری و بلافاصله یاد 30 تومان ، معادل دو کیلو پسته ای می افتی که برای ... تهیه کرده بودی.
-ببینید من واقعاً الآن گرفتارم، شما شماره موبایلتونو . . .
-اگه الآن ... لازم نبودم بیخیالت شده بودم، دیگه لامصب بیس تومن رو که داری؟
بلا فاصله یاد ساعتی پیش میافتی که برای یک باک پر بنزین با سهمیه آزاد ، همین قدرها پرداخت کرده بودی. و حس غریبی می کنی ، این حس خوشآیند مربوط به چه چیزی میتواند باشد؟ مطمئنی غیر فیزیکی نیست، ما بین دستهایت که روی فرمان قرار دارد یک دست ظریف را می بینی که به طرز ماهرانه ای تو را پرواز میدهد و...
با ضربه و تکان وحشتناکی سرت را بلند میکنی و میبینی دیگر کار از کار گذشته.
وقتی دخترک درب را باز می کند معلوم میشود گاردریل طرفش کنده شده ، و هنگام بستن درب و دور شدنش:
-بی عرضه.
جلوی اتومبیل که می ایستی با یک برآورد ساده ، خسارت را حدود 400 تخمین می زنی، و نا خودآگاه حساب می کنی که " 4 را صد تومانی 8 را 50 تومانی 20 را بیست تومانی!!!"
پشت فرمانی و سوئیچ را باز میکنی:
- 1-2-3 امیر عباسه...

حیف شد رفت

خوشه چینان دشت های عاری از مهر ، جمله ، اتفاق فرمودند بر نواختن نهالی نوازشگر.
Shadows of the big man:
Oh you've been so long
In the shadows of the big man
How long can you take it
How far can you go
Don't you know how strong
Is the shadows of the big man
While he smiles in the sunlight
You can die in the cold
Spend your life, in the shadows of the big man
Sell your wife and children,
if it made him smile
How long can you take it, or
do you really need it!
Oh standing in the shadows, the
shadows of the big man
And you'd love all the world to see
How you break your chains and set yourself free
And all you got to do is walk away
Walk away from the shadows of the big man


بهت تسلیت میگم

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

فشار-فرت-فشار-هولوپ

بی مقدمه وارد شد.
- قابلی نداره آقا،مربوط به نورسیده است، خانمم گفت یه جعبه شیرینی جداگونه برای شما بیگیریم تو دفترتون باشه.
خوب بر اندازش میکنی . با خود میگوئی لابد نسخه ای از خود را حقنه کرده در یکی از لایه های اجتماع.
- دعا کردیم خدا قسمت شما هم بکنه آقا. این یکی خیلی شیرینه ، صدای من رو هم میفهمه. نه کس دیگه ها ، فقط با صدای من بر میگرده.
چه افتخاری میکنه . یک صعود ممانعت ناپذیر از پله اول مازلو به چهارمی. تنها با یک فرت بعد ازچند فشار- هوراااا و بعدن با یک هولوپ بعد از چند فشار و هورااااا
افتخار احترام دیدن- طلب احترام کردن – مورد افتخار واقع شدن.
یاد پسر بچه تو مغازه می افتی:
- خوب، قول میدم بعداً صدو پنجاه تومن بیارم .
- میزارمش کنار دخل، هر وقت اووردی، ببرش.
با نوک انگشتات اسکناس دویست تومنی از باقیمانده پولت را انقدر هل میدهی تا توی کشو بیافتد+ یک چشمک احمقانه.
و نگاهت در تعقیب دویدن پسرک که با سرعتی حیرت انگیز ...
صدای بسته شدن در به خودت میآوردت.
بی مقدمه خارج شده بود.

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

ريسه

چون تنها میهمان چراغاني دلم، تو بودي
از خنده ريسه رفتي؟

ساعت 2 با مداد نوشتی مزخرفا تموم شدم دیگه به دیگ که روش سیاست کردنمونت

ساعت 2 با مداد نوشتي
تا زنگ تل پروند خاب سگیتو
تا گوشی تکیه به گوشت میده
بووووووووووووووووووق
shit
بازم ترمینولوژی و خواب نمائي - شب بود ماه نبود و دارا سارا رو از رو درخت پروندش
عادت مالوف - معلوف؟ -انگولت میده از پشت مدار صفر درجه با دو انگشت میکشیش بیرون
لامصب با اینکه پکشو باز کرده بود ایاااااکن
هنوز عترش میزنه بیرون فیلتر جول و پلاستو جم کن بینیم مامان قولت دادم
بری تونخش بال در بال زنان لای لبات آروم میشینه منتظره اتیشبیار معرکه است پسر
بعدشم سگ نفستو میخابونی
خودتم روش
اخته که شد
نخ تو بسته - بسته پشت مدار
فاکیسلیپ

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

صبح امروز

بیشترین دلیلی که باعث شد توجهم جلب او شود ، گوشهای بسیار بزرگش بود با دهانی باز و زباني از دهان بیرون زده. از پشت قاب عینکی که دو ذره بین کلفت را در بر گرفته بود، مستقیم به جلو نگاه میکرد ، طوری که گوئی تمام تمرکزش روی نقطه فرضی روبه رویش قرار داده است و به منظور دیدن نقطه فرضی مجبور به قوز کردن شده بود ، علیرغم این خمیدگی ، آنقدر عظیم بود که عرقچین مشکی اش به سقف بچسبد.
و چقدر رخت و لباس پوشیده بود ؟ آنقدر که نمی توانستی تشخیص دهی تنومندی اش ، مربوط به جثه ی سترگ اوست یا پوشاک زمختش – و آن شال گردن تقریباً نو– که در نگاه اول پیش خود می پنداشتی کسی می خواسته با آن شال گردن پشمی و ضخیم خفه اش کند ، موفق نشده و رهایش کرده است و به همین دلیل هم دهانش باز مانده و زبانش بیرون . در گرگ و میش صبحگاهی و توانستم بافت ظریفی که بر لبه شال حاشیه دوزی شده بود را تشخیص دهم و نیز شوقی که در تمام طول بافت نزد بافنده بوده ، شوق انتظار اولین باری که پیرمرد آن را به گردن می اندازد.
- عذر میخوام پدر جان پول خرد نداشتم
صدای مسافر پشت سری از اوهام خارجم کرد و بلا فاصله اسکناس آبی رنگش از کنار گوشم به سمت راننده پرواز کرد. تازه هنگامی که دستش را از روی دنده برداشت ، لرزش های شدید آن دست پر هیبت را متوجه شدم و حدس زدم به همین دلیل دائما دنده را محکم چسبیده بود . علیرغم فرکانس بالای لرزشها ،لحظاتی بعد، به طرز معجزه آسائی هزارو ششصدو پنجاه تومان باقیمانده پول ، از سطل زیرپایش خارج شد و در دست مسافر آرام گرفت. وقتی برگشت و با آن چشمهای درشت شده پشت ذره بین ها به من زل زد متوجه شدم چه چهره دلچسب و مهربانی دارد و چه گنده معصومی است این مرد.
کف دست پهن مرتعشش را به طرفم دراز کرد ، بی اختیار- به حرمتش- پولم را روی داشبورد قرار دادم ، با دو دستم اطراف دستش را گرفتم -چه هوس ممانعت ناپذيري بود هوس بوسيدن كف آن دستها .

چند قدم که دور شدم ایستادم و نگاهی به پشت سرم انداختم . یک تاکسی را دیدم که در وسط میدان ، مورب ايستاده بود و راننده عظیم الجثه اش به من زل زده،
با دهانی باز و زبانی بیرون آمده.

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

Full Of Empty

HEY
HEY HEY
ECHO
ECHO ECHO
It Is Full Of Empty...
Is There Anybody Out There?