۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

اپيكور: با دوستانمان نه با اشك و ناله بلكه با مهرباني و تفكر همدلي كنيم.

تقریباً هر روز با فیگور ترحم انگیزانه به هر کس که چشم در چشم اش می دوزد ، زل می زند. مجموعه چشم و عضله ابرو ، طرحی به شکل هشت فارسی ایجاد می کند منتها با زاویه ای تقریباً 120 درجه (می دانم اگزجره می نماید، ولی واقعا همینطور هست) . اگر نگاه اش ( نگاه پائین به بالای او و بالا به پائین ما *) و وفاداری بالقوه را هم اضافه کنید ، ترکیبی منحصر به فرد خواهید یافت که چون سیاه چاله ای خوف ناک، جاذب مهرباني است و خواه نا خواه احساس ترحم به آدمی دست می دهد ( دل سوزاندن ، يعني رنج بردن با ديگری و هر رنجي ناپسند است، هر چند با سهیم شدن در رنج، از لذت اش بهره مند شویم ) هر چند که اين ترحم محبتي اندوه زا و يكي از آفت هاي بشر تعریف شده باشد . بر خلاف همدلی که هم يك احساس و هم يك خصيصه بسيار جذاب است.
مقتضای سن اش ، موهای ناحیه ابرو ها کاملا رشد کرده اند ، دچار عارضه های ناشی از سن بالا( Cataract، اضافه وزن ، نارسائی کلیه، ... ) شده است. وقتی لنگان لنگان راه می افتد - احتمالا به علت آسیب به لیگامان صلیبی قدامی! - به وضوح وقار ناشی از مسن شدن اش را می بینید، اگر چشمانتان را ببندید از روی فرکانس صدای برخورد ناخن هایش با سنگفرش نیز این وقار قابل تشخیص است، چنان که گوئی هیچ گاه جست و خیز کودکانه ای نداشته است. دلیلی نمی بینیم نسبت به حیوان ترحم به خرج ندهیم. بر خلاف آدمی: اگر اين ترحم رنج و محنت او را کم نكند ، لااقل رنجی بر رنج های او نمی افزاید زيرا در مورد آدم ها ترحم بالذات زشت و بی فایده می نماید و افزاینده رنج در عالم هستی است.
همه بدبختی اش از آنجا آغاز شد که آدم ها ،جفت اش را به علت ریزش مو و نگرانی از مسری بودن این عارضه (غیر قابل بخشش) به انسان، از کارخانه بیرون بردند - در صورتیکه ایراد ممکن بود از کم کاری تیروئید بوده باشد- و در جائی دوردست رها کردند موضوع تنها این بود که برای آدم ها بخشش در ترحم ظهوری ندارد. در نظر داشته باشيم اگر حيواني را دوست داشته باشيم احتمالا به خاطر دلسوزي است ، آيا آدمي همانطور به سگش وفادار است كه به دوستانش؟ يا براي سگ همان احترامي قائل است كه به يك رهگذر غريبه؟
در موبايل يكي از همكاران فيلمي ديدم كه در يكي از كشور هاي عرب زبان، گرگي دربند را نشان مي داد . بعد از اين كه به آغل راه پيدا كرده بود ، و بر حسب غريزه درندگي تا صبح، سنگ دلانه و خود خواهانه ، بی تفاوت نسبت به رنج گوسفند ها و البته آدم ها ، ده ها گوسفند را يا كشته بود ويا پاره كرده بود. يك گرگ مي تواند هميشه وفادار(مثلا نسبت به توله های خود) و يا شجاع باشد، ولي اگر هميشه عادل و پرگذشت باشد و همدلي كند ديگر یک گرگ نیست. توجه تان را به رفتار شرافتمندانه اش (البته در محدوده غریزه) جلب می کنم که به خود زحمت نداده که به جای سنگ دلی، همدلی به خرج دهد.
در انتهاي فيلم ، پنج سگ گردن كلفت به جان گرگ افتاده بودند و صله گرگ را با شكنجه مي دادندو من به گوش خود مي شنيدم كه گرگ ، در قبال پاداش اش ،مرتب مي ناليد: وااااي. البته در این میان دوست ام نسبت به گوسفند ها یا صاحبانشان ترحم به خرج می داد یعنی نوعی نيكوكاري واكنشي كه نياز به رنج ديگران( لباس پاره ، اشك ريختن ، مال از دست دادن، عليلي و...) كه ميزانش به فلاكت مفلوك بسته است. ترحم کننده زماني هم نوعش را دوست دارد كه نيازمند ترحم باشد، ولي نيكوكاري از اين نياز مجرد است. يعني نيكو كار منتظر نمي ماند كه مخاطب زمين گير و ژنده پوش شود تا بي چارگي او را كشف كند و مورد محبت قرار دهد.
آيا در درونمان شكنجه كردن يك گرگ يا سگ را قبيح تر از عمل حيواني ،كشيده زدن به يك كودك نمي دانيم.


*

ایران اکونومیست : زن میانسالی که به همراه شوهرش برای طلاق توافقی به مجتمع قضایی خانواده آمده بود، مدعی شد همسرش نه از روی عشق و علاقه بلکه از روی ترحم و دلسوزی با او ازدواج کرده است.
به گزارش خبر فارس، زوج میانسالی با حضور در شعبه 268 مجتمع قضایی خانواده، دادخواست طلاق توافقی خود را ارائه کردند.
مرد میانسال که 41 ساله و 15 سال کوچکتر از همسرش است، درباره آشنایی و ازدواج با همسرش به قاضی گفت: حدود 13 سال قبل با همسرم که برای تحصیل به شهر ما آمده بود، آشنا شدم او علاقه‌مند شدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم.
وی که تحصیلکرده رشته فیزیوتراپی بود، به قاضی گفت: همسرم به دلیل اشتباه پزشکی دچار فلج شده بود و مجبور بود بقیه عمرش را روی صندلی چرخدار بنشیند.
اما اظهارات همسر این مرد: من خودم هم در ابتدا با این ازدواج موافق نبودم، چرا که او نه از روی عشق و علاقه، بلکه از روی ترحم و دلسوزی به من پیشنهاد ازدواج داد. زندگی نسبتاً خوب ما تنها یک سال طول کشید و بدرفتاری‌های شوهرم نسبت به من بعد از یک سال شروع شد و او از هیچ بی‌حرمتی نسبت به من دریغ نمی‌کرد و به من سرکوفت می‌زد. او شروع به کتک زدن من کرد و به هر بهانه‌ای و در هر موقعیتی حتی در حال نماز خواندن با چوب به جان من می‌افتاد.وی گفت: من که در مقابل ضربات او قدرت دفاع نداشتم، چاره‌ای جز تحمل کردن نداشتم تا او دست از این کار بردارد و به خاطر تحمل این ضربات دچار بیماری‌های مختلفی از جمله از دست دادن کلیه‌هایم شدم؛ او در این مدت حتی از توهین به خانواده من هم کوتاهی نکرد و بارها به خانواده من فحاشی می‌کرد.

*

نیچه درباره ترحم معتقد است که کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم دردی کنند. از نظر او کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است.

اين مرد بي نوا اگر توانائي دلسوزي داشت (يعني از عشقي بخصوص بهره مند بود) ديگر لازم نبود به ابزار ترحم ( كه ابزاري است سخت اندوه ناك) دست بيازد و در اين صورت به همسرش نيز احساس تحقير شدگي دست نمي داد.
ببينيم در آن لحظاتي كه مرد به فكر ترحم كردن بوده ، چه فرآيندي در ذهن اش صورت مي گرفته؟
آيا مي توانيم بگوئيم مرد در حالي كه شاهد بدبختي زن بود ، احتمال مي داده همان بلائي كه بر سر آن فلك زده آمده ، بر سر او يا يكي از بستگانش خواهد آمد؟ يعني مي ترسيده آن بلا بعدها سر او بيايد و به حال تصوير ذهني كه از خود بدبخت اش ساخته ، ترحم مي كرده است. در واقع نوعي پيش بيني زيركانه با نوعي آينده نگري محتاطانه در باره تيره روزي هائي كه ممكن بوده دچارش شود. هر دفعه كه نسبت به زن ترحم روا مي داشته ، جسم خود را ارضاء مي كرده در صورتيكه اگر به زنك عشق مي ورزيد ، روح اش دست به كار شده بود. حداقل مي توانيم بپذيريم اگر عشق از كنترل اش خارج بوده ، ترحم لعنتي اش كه تحت كنترل بوده است!
گويي در قبال ترسي كه از نازل شدن احتمالي آن بلا برسر خودش ، نوعي عقب نشيني در وجودش نهان شده باشد . آيا نيروي ناجوانمردانه و پست اين سنگدلي ناشي از ترحم به مراتب بيشتر از اعمال خود سنگدلي نيست ؟ آيا همين نيرو نبوده كه هميشه دست به تحقير زن بينوا مي زده يا دست كم احساس برتري نسبت به همسرش مي كرده؟ و به نوعي فرمتي از خود كامل بيني داشته.
اين كه زن چه طور سيزده سال آزگار به ادامه زندگي اميدوار بوده و تحمل كرده ، يكي از خصوصيات منحصر به فرد و خارق العاده آدمي را تبيين مي كند:
اندوه هر اندازه شديد تر باشد ، توانائي اقدام انسان براي برطرف كردن آن اندوه بيشتر است.

*****************************************************************

* ترحم ،احساسي عمودي (از بالا به پايين) ولي دلسوزي احساسي افقي است مانند احساسي كه انسان هاي برابر نسبت به هم روا مي دارند.

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

خاطرات باقيمانده

هنگامي كه روي كاناپه ام دراز مي كشم،
گوئي حريمي امن دارم و قرار نيست با كس اش شريك گردم،
در آن حال، اگر كتابي دست گرفته باشم،
[ در اين جا خواننده مي بايست بر طمانينه خواندن اش ، بيافزايد ]
قبل از به خواب رفتنم،
كتاب باز، بر روي سينه ام مي آرامد،
آرام،
همچون پرنده اي سپيد و بال گشوده،
تا دلگرم باشم ،
اگر كه خواب، سر زده ، در ربايد ام
نگاه بان انديشه هايم خواهد بود.
[ در اين جا خواننده مي تواند با سرعت دلخواه اش بخواند ]


*

هنگامي كه روي كاناپه ام دراز مي كشم،
مخدر خيال ، وسعت بيشتري از ذهنم را در مي نوردد،
گوئي هرچه از جولانگاه خوابکده كاهيده گردد،
پهندشت روياها ، به بي كرانه گي مي گرايد.
در آن هنگام ،اگر پاورچين از خود به بيرون، ور جهم
مردي ميان سال را خواهم ديد، كه كوسن هاي بازيگوش ،
در برش گرفته اند،
و گوئي، با گردني كج شده ،
با ملاطفت نگاه، نوازش اش مي كنند و هرگز پي نخواهد برد كه:
آيا بيدار بوده كه اين رويا را ديده
ويا داشته رويائي مي ديده،
در رويائي ديگر؟
و آيا تمامي زندگي اش يك رويا نيست؟
و تمامی تغييرات، چیزی جز تاویل برداشت های شخصي اش بوده است؟

*

هنگامي كه روي كاناپه ام به خواب مي روم،
كودكي ام ،
آرام،
آرام،
به سراغم مي آيد و سينه به سينه ام مي سايد،
تكه تكه روياهاي كهنه ام را صدا مي زند
و من لبخند مي زنم،
با چشماني ، همچون نابينايان ، بسته.
و كودكي ام ، در حالي كه دست در دستان مادر دارد، مي پرسد اش:
چرا آن مرد نابينا لبخند مي زند؟!
و مادر پاسخ مي گويد:
" از چيزي كه برايش باقي مانده راضي است، پسرم"