۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

پُرسه

انسان ميرا است.
سقراط انسان است.
پس:
سقراط ميرا است.

وقتي كه مرگ فرا رسد ، براي شما هم فرا خواهد رسيد و آنگاه شما شخصيت محوري يك مراسم روضه خواني واقعي و دلنشين را بازي خواهي كرد. يعني واقعي ترين و قابل استناد ترين مرگي كه تا به حال تجربه كرديد ، به طوري كه انگار مرثيه خواني در ساير مرگ هاي دردناكي كه تا كنون با آن مواجه شده بوديد ، صرفاً نوعي پيش درآمد اندوه ناك براي مرگ خودتان بوده است . حتا مرگ عزيزي كه به نظرتان مي رسيده از مرگ خودتان غير قابل تحمل تر بوده باشد. ولي اينجا صحبت از فوت شما است. مرگ خود خود شما. كه اين قدر بدان "شما" علاقه منديد.
البته صحبت چند سال آينده است اما بالاخره محتوم خواهد بود. فكر مي كنيد به بهشت مي رويد يا جهنم؟ هركجا. ولي ديگر روي اين خاك قدم نمي گذاريد. همان طور كه در مرگ عزيز تان تجربه كرديد و بالاخره پذيرفته اید.
چرا يونانيان قديم براي انسان و ميرائي ، يك واژه داشتند؟!
ميرا يعني موجودي كه مي داند خواهد مرد و نه تنها صرفاً يك موجود فنا پذير. ممكن است خدا ميرا نباشد يا باشد . اما شما ميرا هستيد. حتا اگر مي بوديد، توان خيلي كارها براي انجام دادن داشتيد.
به اين Quatrain حيرت انگيز بورخس نگاه كنید:
Other people died, but all that happened in the past,
the season (everyone knows) most propitious for death.
Can it be that I, a subject of Yakub Almansur,
Shall die as the roses have died, and Aristotle?

همه مرده اند، مي ميرند، خواهند مرد.البته پیش از این نیز همه به فكر فرو رفته بودند.
ارسطو، بنده مراكشي در قرون وسطي،و طبعاً من و شما. با اين تفاوت كه آنها رفته اند (هرچند كه بسيار به اين موضوع انديشيده باشند) اما ما ، نه. هر چند به بودن علاقه داشته باشيم. در اوديسه هومر از زبان روح آشيل (كه حالا ، در ميان مردگان پادشاست) خطاب به اوليس مي توان اين اعتراف تلخ را شنيد:
ترجيح مي دادم خوك چراني در ميان زندگان باشم تا پادشاهي در كشور مردگان.
اما چه هنگام؟ آيا قريب الوقوع است؟ در هر آن؟ به قول اين ضرب المثل:
Nobody is too young to die nor too old to live another day.

آیا میرائی امکانی است از امکان های وجودی انسان؟ اگر میرائی را فقدان وجود در نظر بگیریم بالطبع هرکه مرگ را تجربه کند فرصت و ابزار تحلیل آن را نخواهد داشت. لااقل با مفاهیمی که ما از وجود داشتن سراغ داریم ، سنخیت ندارد. این یعنی مرحوم مغفور ما، جولانگاهي ای برای ابراز شایسته خود ندارد و وفات اش را نمی تواند درک کند ولی شما ممکن است با ملاحظه وفات اش به نوعی درک از مرگ برسید. اصلا کل ماجرا این است که مرگ نزدیکانتان ممکن است بحران یک فقدان باشد به بر شما تحمیل می گردد و نه بر مرحوم (حتا اگر بر او هم تحمیل شود راهی برای واکاوی ماجرا در دست ندارید ) ، نوعی خصیصه ایجابی که مرگ عزیزتان همیشه از آن اوست ، و غیر قابل انتقال به غیر.
ما و عزیزانمان به تنهائی فوت می کنیم . این نیستی امکانی است موجود و برای خود ما. و از قبل در وجود حاضر است : این شخصی ترین و باطنی ترین امکان وجودی بشر.
چه بخواهیم و چه نه، بشر ناچار باید در انتظار مرگ خود و عزیزانش به زندگی ادامه دهد چون مرگ راز هستی است و با وجود مرگ است که هست هستی معنا خواهد یافت.
تقريباً، مي دانيد مردن چيست، اما مرگ را نه! آيا مي توانيم بگوئيم ، اگر مرگ نبودن است ، ما يك بار بر او پيروز شديم :
در هنگام ولادتمان!!
هنگامی که داريد به مرگ فكر مي كنيد يعني به معكوس زندگي مي انديشيد، يعني به نگاتيو تصوير زندگي. و بستگي به شما دارد كه با چه كيفيتي ظاهر اش كنيد.
*
و شما، اگر بخواهيد از مرگ به زندگي بازگرديد، می بایست كوره راهي دهشت زا را طي كنيد .
اما من ، صمیمانه ، توصیه می کنم پس از هر از دست داده گی عزيزي ، به دستوري كه از روي ورق پاره هائي كهن، به صورتی کاملا اتفاقی يافته ام ، توجه فرمائید . این وصایا به خود من کمک فراوانی کرد . اگر حتا بتواند به یک نفر دیگر کمک کند ، به خواسته خود رسیده ام:

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن- من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود

- جانا هماره در ياد نگاه دار، يگانه سهمي كه از هيچ بنده اي دريغ نشود، همانا فنا باشد و اين يگانه پاداشي است كه به ازاء هر بار حیات به تنابندگان عطا شود. عادلانه و بدون تضييع حقي از احدی. حال اگر سهم هائی بيشتر از حیات خواستي لاجرم سهمي سترگ تر از فنا نصيب خواهد داشت. هرچه در زنده گي دلير تر باشي ، مرگي عمیق تر در كمين خواهد بود.
اما فنا نه تهدیدی برای بودن تو که امتداد بودن توست. چون ز دریائی نهایت در دریا جاودانه خواهی شد. فنا جلوه گاه بیکرانگی خلق است. فنا دلتنگ توست چون مامی از طفل جدا. آغوش گشوده تا در مبارک سحری تو را در بر کشد.
در بازگشت به زنده گي اهرمناني هراسناك به انتظار نشسته اند ، ورطه هائی که خود طی کرده ام هر چند به سخت جانی خود گمانم نمی بردم.
به عادت مالوف یگانه نادره گفتار و آقای عشاق، نسخه اي تجويز خواهم كرد كه عزيز از دست رفته گان و معشوق از کف دادگان را به كار آيد و نشاني خواهم داد كه ره گم كردگان را حيراني بكاهد:


منزل انکار
زيرکی را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پريشان عالمی
گوئی بيات ترك نوازند، در اين منزل هيچ پندي نمي پذيري ، رفتن دلدار را انكار و سرسرای جان را صحنه آوردگاه پندار خواهي كرد . دل حیران در طوفان فنا و جان بر در اوهام خطا. وصيتم براي طي این منزل، شتاب در برداشتن گام های لرزان است . مبادا به در و ديوار منزل نظاره كني كه تو را به خاطرات زنده گي پيشين پيوند خواهد زد و طي ادامه طریق صعب روزگاري خواهد بود.
دل به تو نهيب خواهد زد كه نه ، اين گونه نيست كه ديگر رخ به رخ عزيز ات نسائي. و جلوه دلدار را بر در و ديوار منزل متجلي خواهد كرد و مبادا بپذيري كه رفته است او ، و دگر خدمت اش نخواهي كرد.
مكرر نهيب خواهد زد كه فلان فعل و فلان خدمت هنوز باقي مانده بود ، و به حرمت فلان خاك سپاري ات، محال است دست از تو بشويد و از هر دري نشان خواهي جست كه دلدار حلول خواهد فرمود. مكرر چهره اش پيش رويت متجلي مي گردد و در خفا با او و محنتي كه به تو عطا فرموده راز و نياز مي كني و به حضورش شكايت مي بري . دير به خواب مي روي و پگاهان پيش از موعد بر مي خيزي و بي كلام به نظاره اش مي نشيني . كاري نداري كه به فردوس و يا دوزخ رهنما مي شوي ، تنها مي خواهي روي اين خاك قدم بر نداري.
در اين منزل ،هلا كه باز نايستي و سبك روي.




منزل خشم
در نظر است كه راك عبدالله می نواختند، در اين منزل . و راهبر ، نفس لوامه است. كوچ اش را به باور مي نشيني ليك دل آزردگی را یاور می گزینی. منزجر از بهانه غيبت اش . به خلق سخت مي گيري و موجبات آزار مردمان را فراهم مي سازي. گوئي تو خود مسبب تمام ناملايمات بوده اي . و اگر خود موجبات فراهم آورده باشي ، ورطه ، مهلك تر. به مقابله مي انديشي يا دست ميازي ، به هر بهانه و مسبب محتملي، ناسزا بر زبان خواهي راند.
چنانكه چنين عزيز از كف داده اي در كنار داشتيد، از او حذر كنيد و ملامت اش نكنيد كه صعب روزگاري مي گذراند. و هر ملامتي، ماحصلي وارونه در پي دارد. غريب نيست كه به ساحت حضرت جل علا تعرض نمايد.
میتوانید در سکوت در آغوشش بکشید که نیکو مرهمی است.
در اين منزل مكرر، طرقي ذهني باز خواهيد جست كه اگر فلام مي كردم ، بهمان در پي مي داشت. براي طي هر چه سبك تر اين منزل ، مكرر ياد مرگ كنيد و تسهيم آن. به ياد بياور روزي عنصر يگانه مراسم ترحيم ات خواهي بود ، باشد كه آتش اش داماني نگيرد و سر افكنده روزگار آتي نگرديد.

منزل غم

شكی نیست که گيلكي از دشتي مي نواختند. منزلي است بس سترگ و فراخ ترين سرسرا ها را در بر دارد. منزل وسيع است پس شتاب بسيار كن كه بي نم از آن بحر پر آشوب بگذري. در اين منزل بسيار به مرگ بيانديش ، يعني مرگ اندوهناك خودت، بدان كه تو در سرنوشتي محتوم فناپذير هستي ، حتا اگر اگر مي بودي ، خيلي كار ها براي انجام دادن مي داشتي. دراین منزل دل به رفتن باشد پای نافرمانی کند ، به غایت کم خوری یا به افراط ، زیاد. در حال بی خودی ، خود را ناچیز شمری. و به خود گناه نسبت دهی و از پاکیزگی ظاهر بپرهیزی. و بقراط گفته تعادل روح و تن بر هم خورد.
در اين وادي ، از يادآوري خاطرات بپرهيز و با ياران موافق روزگار بگذران يعني آناني كه هنوز فرصت داشتنشان ميسر است، تمامي زندگي را نظاره كن ، هم اكنون فرصتي مغتنم داري كه با داشته هايت ، با ديگر عزيزانت بيشتر دمساز شوي.

منزل پذیرش
اين آخرين منزل پر شور از جلوه گری مادر دستگاه هاست، سر به آستانه تسليم ميسائي و ديگر توان ستيز ميسر نيست. همگان به خطا نسيان اش مي خوانند، با چشم سر، دل را خالي از ياد دلدار بینند . لیک تو به معكوس نيستي بيانديش، و حيات را از بطن نيستي بيرون كش. بدان و آگاه باش که فناست که به بقا معنا عطا می کند.
براي سپري نمودن باقي عمر تدبير داشته باش. به دنياي دلفريب پيش رو نظاره كن ، مگر همين امر از داغ مرغ زخمي دل ، بكاهد. در اين وادي خود را محك خواهي زد و اگر زمين گير نشده باشي ، عظمت و شكوه ات چشم ها را خيره خواهد ساخت. مكرر تواضع به خرج خواهي دار و از آنجا كه زیبایی به واسطه تواضع زیبا می شود ، مجذوب خلق شوي.
چنانکه چنین خرابی را در کنار داشته باشید ، به او التفات فرمائید ، دعوتش نمائید و راه خروج غم اش را رهنمون شوید.

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

When I am a broken heart,I see God's Tears Within my heart And around my life

-تعريف: عضوی است مخروطي شکل بصورت کيسه‌اي عضلاني تقريبا در وسط فضاي قفسه سينه (کمي متمايل به جلو و طرف چپ) که در دل اسفنج متراکم و وسيعي مملو از هوا پنهان شده است چیزی که وجود انسان به ان وابسته است.
- شايد به خاطر اين وضعيت نیمه هشیار، پیش خود به معناي جمله هگل پی می برم :
انسان آن چيزي كه هست ، نيست . بلكه آن چيزي است كه نيست. اورکا! اورکا! ، يعني BIOS ای در كار نيست و هر چه هست CMOS است يا اينكه آن چيزي نيستيم كه ما آن را به عنوان هويت خود پذيرفته ايم. ما آن چيزي هستيم كه هنوز نيستيم ، و يا آن چيزي كه آرزو مي كنيم باشيم. فقط يك قطعه خازن هستيم كه براي اختراع مستمر خود مان ،ظرفيتي براي توليد انرژي "گره سينوسي" كه پالسي باسرعت100- 60 بار در دقيقه توليد كند. ما ماوراء محدوده هايمان را در مي نورديم ، تا پيوسته آنچه را كه قبلا بوده ايم ، انكار كنيم حتا به قيمت باز پس گيري معشوقمان از چنگال دژخيم صداقت !

صادق بودن همیشه به معنای گفتن واقعیت نیست، هر شخصی ممکن است اشتباه کند . صداقت گفتن واقعیت در مورد چیزی است که شخص به آن ایمان دارد . حالا این واقعیت ، ولو نادرست، چقدر واقعی است؟ اصلا اسمش را میگذاریم صمیمیت!

- خانم ها ، آقایون لطفاً به نحوه وزیت بيمارمون توجه بفرمائید:
- علائم گزارش شده:
- تعريق‌ سرد ، تهوع‌ و استفراغ ، تنگي‌ نفس ، ضعف‌.
- چه اقداماتی انجام دادید:
- اکسيژن‌ ،ضد درد ، تجویز ديژيتال‌ و ظاهراً نیترو زیر زبانی هم خورده
، به نظر آدم حسابی باشه آقای دکتر، کارت شناسائیش رو دیدم.
- همراهش کجاست؟
- تنهاست دکتر جان ، آژانس گرفته برای بیمارستان و بعد ، از حال رفته. در ضمن پرونده و سابقه درمانيش هم همراهش هست.
- آدم حسابی بود که تنها نبود!!


- این احمق چطور به خودش اجازه میده؟ چطور این آزادی رو برای خودش قائل شده که برای اشاره خودکاراش را روی سینه ام فرو کنه، کاش اراده ری اکشنی داشتم تا حالیش می کردم ، درسته که انسان در چارچوب وضعيت معيني از كارهايش به صورت ، vis-à-vis ، آزاد هست ،هم اوست كه موقعيت اجتماعي خود را مي پذيرد يا علیه اش طغيان مي كند. تنها انتخابي كه در مقابل انسان قرار ندارد، انتخاب ميان آزاد بودن يا نبودن است – چاره ای نیست،ما محكوم به آزادي هستيم. البته پذيرفتن اين مطلب كه ما آزاد هستيم، متضمن پذيرش مسئوليت كاري است كه انجام مي دهيم، حتا كاري كه سعي مي كنيم انجام دهيم ، يا پيامد هاي ناخواسته بعضي از اعمالمان، مثل فلج شدن قسمتي از ماهيچه هاي قلب ، در برابر يك دروغ.

انسان حیوانیست که میتواند دروغ بگوید و می گوید!
باید حقیقت را به خاطر حقیقت دوست داشت. کسی که حقیقت را به خاطر اجبار میگوید، به خاطر نفع خود میگوید. پس اگر همین واقعیت زمانی برای کسی اهمیت نداشته باشد ، نمیگوید ، اصلا این آدم حقیقت گوست؟
نباید در همه وقت همه چیز را گفت ، چون این کار خریت محض است، ولی هر که هرچه میگوید ، باید همان چیزی باشد که بدان فکر میکند، وگرنه آن موضوعی پلید است.
ارسطو مي گويد راست گو کسی است که حقیقت را دوست دارد. میتوانم بگویم راست گو هرچه که میداند یا تصور میکند واقعی است، یا اگر چیزی را تصور کند دروغ است ، به زبان نمی آورد حتا اگر هزينه فلج شدن قسمتي از وجودش را در بر داشته باشد.
- وقتي كه در يك بيمار دچار بيماري كرونري قلب، شريانهاي كرونري به علت ايجاد لخته يا ترومبوز مسدود مي شن، دچار همین وضعی که میبینین ،میشه. عضله قلب يا ميوكارد به علت نرسيدن خون و اكسيژن به آنها، دچار دردهاي شديد آنژين مي شوند كه هر لحظه بر مقدار اين دردها افزوده مي شه در این لحظه ،در صورتيكه لخته خون به سرعت از بين نره، بعد از ۵ الي ۱۰ دقيقه، آن قسمت از عضله قلب كه از اكسيژن محروم بوده، خواهد مرد. اين حالت در آنفاركتوس ميوكارد ديده مي شه. میدونین که اين شريانهاي کرونري از روي سطح قلب عبور کرده و در پشت اون به هم متصل مي‌شوند و تقريبا يک مسير دايره‌اي را ايجاد مي‌کنند.
- آقای دکتر ! درسته که میگن وقتي چنين الگويي از رگهاي خوني قلب توسط پزشکان قديم ديده شد، اونها فکر کردند که اين شبيه تاجه و به همين دليل کلمه لاتين شريانهاي کرونري Coronary يعني تاج را به اونها دادند ؟
- بله جانم ، همانطور که درسته که میگن هر دانشجوئی حرف من رو قطع کنه با کسر نمره مواجه میشه. بعد از بروز عارضه، بدن شروع به ترميم قسمت‌هاي آسيب ديده مي كند. سلولها از قسمت عضله مرده يا آسيب ديده برداشته مي شوند و بافت فيبروز تشكيل مي شود. اين مراحل حدود 6 تا 8 هفته طول خواهند كشيد. بافتي كه در محل آسيب ايجاد مي شود، قوي ميباشد اما متأسفانه عضله اي كه از دست رفته است، ديگر نمي تواند جايگزين شود و در نتيجه قلب ضعيف تر مي گردد.

- احمق ! خدا ميدونه من تا به حال چند پارت از اون عضله مسخره رو از دست دادم به احترام آزادي . آزاد بودن غير از سر دادن قهقهه پيروزي از ماجراها، مي جواب به جستجوي دروني مان باشدهنگامي كه كردار بدي داشته باشيم، و گفتن " بله ، من بودم" هر چند طاقت فرسا باشد.آخ كه چه كار بدي كردم!! كاش آن موقع كه داشتم مرتكب خطا مي شدم ، از خدا مي خواستم كه از وسوسه دورم نگاه دارد. يعني به خداوند مي گفتم : خدايا! تمنا مي كنم نگذار كه تسليم وسوسه ام شوم ، يا اينكه نگذار بر بدترين كار هائي كه آزادانه مي خواهم انجام دهم ، آگاهي يابم و آنچه را كه واقعاً هستم را بر من ظاهر مگردان!

اگر از دکتری که به خود اجازه می دهد بر سر بالین بیمار در حال احتضار به فکر کاهش نمره دانشجویانش باشد،در مورد قبح و عمل انسانی سوال کنید محتمل است پاسخش قانع تان کند. وقتي در جواب نكوهش كسي مي گوئيم ، من واقعا اين طور نيستم ، چاره اي نداشتم و ... در واقع راهي را براي بي گناهيمان نقب مي زنيم و راهي براي شجاعت و بي گناهيمان باز مي گذاريم. پس آزادي صرفاٌ درک خوبی نیست، يك مسئوليت و بار نيز هست.
پرسیدند نظرت چیست اگر مثلا انسانی با استفاده از فریب بخواهد خودش را از مرگ حتمی نجات بدهد و مغزش دستور فریب بدهد ، اسپینوزا در کمال خونسردی جواب داد یعنی مغز فرمان میدهد که انسانها بین خودشان قوانین مشترک نداشته باشند؟ این پوچ است!
و ادامه می دهد ما حقیقت را فقط به خاطر اینکه خوب است دوست نداریم ، بلکه دوستش داریم چون از دیدگاه ما خوب میآید ، یا برای کل کسانی که دوستش دارند خوب است. حقیقت برای کسانی که دوستش دارند ارزشمند می باشد ، یعنی حقیقت خدا نیست که بدون اینکه ساده لوحی کنید به فرمانش کوش بسپرید.

دردي در قفسه‌ سينه كه از قلب برخاسته باشد مييتواند آنرژين‌ صدري‌ باشد. درد معمولاً زير استخوان‌ جناغ‌ حس‌ مي‌شود و به‌ علت‌ نرسيدن‌ اكسيژن‌ به‌ مقدار كافي‌ به‌ عضله‌ قلب‌ روي‌ مي‌دهد. عواملي‌ چون‌ هيجانات‌ عاطفي‌، يا غذاهاي‌ سنگين‌ در فردي‌ كه‌ از قبل‌ مشكل‌ قبلي‌ داشته‌ است‌ مي‌توانند باعث‌ برانگيخته‌ شدن‌ اين‌ نوع‌ درد شوند . وسعت واقعي عارضه و ميزان عضلاتي كه در اين موارد آسيب مي بينند به عوامل مختلفي بستگي دارد. اولين عامل، اندازه شريان مي باشد. هرچه شرياني كه مسدود مي شود، بزرگ‌تر باشد، وسعت بيشتري از عضله قلب آسيب مي بيند. دومين عامل اين است كه وقتي ساير شريانهاي كرونري هم دچار مشكل باشند، وسعت آسيب بيشتر خواهد بود. اثر فوري آسيب ديدن عضلات قلب، به غير از ايجاد درد، آن است كه قلب ديگر نمي تواند مانند سابق به خوبي عمل تلمبه كردن خون را انجام دهد و در نتيجه فشار خون شديداً پايين آمده و موجب غش كردن، عرق ريزش و تهوع مي شود . همين كيس رو در نظر بگيريد ، با توجه به اينكه بارها قمست هاي مختلف عضله هاي قلبش آسيب غير قابل ترميم ديده ، محتملاً صبح فردا رو نخواهد ديد.

-كيس ماي اس داك. شايد اگر همين شرايط رو داشتم و براي اولين بار با احتمالاتت مواجه مي شدم ، شوكه شده بودم ولی اگه فردا صبح ببینمت تلمبه زدن رو نشونت میدم!! اصلا چرا به حرف يك متخصص اهميت قائل ميشم ؟ آيا حوصله چالشي دگر را از دست داده ام؟ آيا وقتي من به نگرش يك انديشمند اعتقاد پيدا مي كنم بدان معني است كه ميخواهم بار مسئوليت بلوغ فكري را بر دوش او قرار دهم و بگذارم او تصميم ها را بگيرد؟ و تصميمات درست همان هائي هستند كه انسان هاي پيامبر گون اتخاذ كرده اند؟يعني همه كار هاي درست؟

کسی که به بیمار در حال مرگ می گوید که به زودی خواهد مرد ، دروغ می گوید ، هم از نظر معنای واقعی کلمه (چون فقط خداوند از این واقعیت خبر دارد) همچنین هیچ انسانی حق ندارد به انسان دیگر بگوید که خواهد مرد. اگر انسان فقیری که به خاطر فقر از عهده مداوای دردش بر نیاید، و و مرگ انتظارش را بکشد، آیا حقیقت این است که چهره فقر و محنت و رنج را به رخ اش بکشیم؟
و چه خوش گفت : بدا به حال کسانی که حقیقت جنایت کارانه خبر چینی رو بالاتر از عشق قرار میدهند! و بدا به حال کسانی که همیشه حقیقت رو بیان میکنن و هرگز دروغ نگفتن!
ببینم ! اصلا گفتن حقیقت به کسی که درخواستش نکرده و نمیتونه تحملش کنه ، به کسی که حقیقت لت و پارش میکنه ، کار درستیه؟ یا اسمش سنگدلی و خشونته؟ حقیقت میتونه یک ارزش باشه ولی نه همیشه ،نه اینکه به هر کسی ، به هر قیمتی ، به هر صورتی ، حقیقت رو بگیم و حیوان صفتی به خرج بدهیم همانگونه که ویسلاوا شیمبورسکا در این سرایش ناب گفته :
*** In Praise of Feeling Bad About Yourself ***
The buzzard never says it is to blame.
The panther wouldn't know what scruples mean.
When the piranha strikes, it feels no shame.
If snakes had hands, they'd claim their hands were clean.

A jackal doesn't understand remorse.
Lions and lice don't waver in their course.
Why should they, when they know they're right?

Though hearts of killer whales may weigh a ton,
in every other way they're light.

On this third planet of the sun
among the signs of bestiality
a clear conscience is Number One