۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

مدل 84 – فوری – فروشی

بستگی داره تو کدوم طبقه هرم مازلو گیر کرده باشی.
این ماجرا تو نقاط مرزی تمام طبقات مصداق داره.

كلاكت بالا!
سکانس 1 – برداشت اول
داری از یه دوره همی شبانه مراجعت می کنی – شما فرض کن یه فست فودي معتبر، همراه با همکار ها.
همه میرن سراغ اتول هاشون و یك جمله مشترک به مخاطب شون ادا می کنند :
-منزل کجاست که برسون ایم تون. (با چاشني ته لبخندي كريه)
وقتي اتمسفر مهیاست ، مواد سوختنی هم هست (می تونه کو.ن ات هم باشه). خوب ، اگه یک جرقه بخوره اگه گفتی چی میشه ،
عضلاتت قوی ، شورتت هم قوی - کون:
بوم.

سکانس 1 – برداشت 2
شات آخر رو دوباره می گیریم
وقتي اتمسفر مهیاست ، شما به فکر فرو می ری و عاقلانه حساب کتابی از داشته هات و نداشته هات می کنی. سریع لیستی از امکاناتی که می تونن کمکت کنن جلوت رول میشه.
فيد آوت...

سکانس 2 – برداشت اول
بانک ها ،همکارها ، خانواده ، دوستان ، به همه می سپریش
اصلا یه تابلو از گردن ات آویزون می کنی :
-آهای من یه چی میخام برا زیر پام
یا نه :
- شما سراغ نداری یه چي که به شرایط من بخوره؟؟
-شرایط تون چیست؟
هیکلم اینقده و ....
تقریبا تازه کار هستم
و
انتظار1
انتظار2
انتظار3
....
این قدر هم بودجه :
و دستتو میکنی اونجات تا بیاریش بیرون

سکانس 2 – برداشت دوم
.
این قدر هم بودجه :
می کشی پائین و نشون می دی

سکانس 2 – برداشت سوم
.
این قدر هم بودجه :
دفترچه یارانه ات رو نشون اش می دی.

سکانس 3 – برداشت اول
با توجه به شرایط ات فک نمی کنم مصر باشی روی نو بودن یا کارکرده اش
البته این ام بگم ها ، بچه تر که بودی دل ات می سوخت واسه کسائی که دست دوم می خرید ان

لوكيشن : بيرون تو كوچه ،
زاویه نور : ندارد آفتاب بر فرق سرت می تابد
ویژوال افکت : شدت برق چشمانت آفتاب را متاثر كرده.
صدا : امشب ميخام مست بشم ... (البت ، اتول مي خونه)
به طوري كه جلب توجه نكني و مثلن داري برف پاك كن اش رو تنظيم مي كني ، يه بوسه آروم روي ستون سمت راننده ميگذاري به طوري كه تعمدن اثر روژت باقي بمونه . انگار يه قسمتي از وجودت شده باشه ، خدا رو شكر مي كني كه مالكش هستي.
يه دور تو اتوبان ميزني ، حتا شكستگي روي داشبورد اش يه جور حس خوب بهت مي ده ، انگاري كه كار كرده باشه و آموخته تر شده باشه ها. كمربند ايمني كه محكم به صندلي ميخكوبت مي كنه ، تداعي كننده شاخه رز وحشي باغ همسايه هست كه خودش رو آروم ميان سينه هاي لغزنده ات جاي ميده.
باهاش هم آوا مي شي : امشب ميخام مست بشم ... (خدايا اين آوا با چند كلمه ساده چقدر صميمي حس رو بيان مي كنه و اصولا استفاده از كاست چه قدر نوستالژيكه)
فيد آوت
EIGHTEEN MOUNTH LATER

سکانس 4 – برداشت اول
نماي داخلي اتول
با خود مي انديشي موضوعي كه يك زمان ميتونه تجملاتي باشه ، تحت تاثير چند پارامتر ، ميتونه متحول بشه و به صورت يك ابزار پيش پا افتاده در بياد مث همين زگيل!!
اصلا اين همه خرج كه رو دستت ميزاره ، به قول زري به خاطر كار كرده بودنشه ، اصلا عمرشو كرده این بد بخت، چی می خوام از جونش ؟
يادت مياد همه چي از چن شب پيش شروع شد كه با دوستات از تياتر بر مي گشتي و يكي بچه ها يه CD داده بود كه تو ماشين گوش بدي و روت نشد كه بگي كاست خوري. به خودت بد و بي راه مي گفتي كه چرا عوض اش نكردي يا يه دستي به سر و روي به قول خودت آفتابه لگن نكشيدي:
- اصلن نمي دونم چرا هرچي تو اين كاست هاست ، يه جورائي در پيته! و چرا بايد اين عروسك مسخره رو ، مث دهاتي ها ، رو داشبورد بذارم تا اون شكستگي مسخره آبرومو نبره!
احساس ميكني سادگي تو از دست دادي ، يه حس هائي مثل دلواپسي ، خود پسندي ، نگراني... تو وجودت جايگزين شده. مرتب خودت رو داوري مي كني.
قبلن ها تظاهر نمي كردي كه توجه نداري . و هميشه نگران بودي ابله ساده لوح و بچه به نظر برسي. و به قول متي :
اينجا و آنجا در پي شادي هاي كوچك مي رفتي و ورجه هاي گنجشك ها تنها شانس تو بودند كه طعم خداوندِ پخش و پلا شده در روي زمين را بچشي.
و الآن به قدرت ات، باور داري. به راحتي پيمان مي شكني و خرده هاي درشت تر از تعهد شكسته ات را زير گامهايت از هم مي پاشي.
تا چه قدر بايست متعهد باشي؟
كاش مي شد آن تکست كليدي را در خصوص اين چار چرخ نگون بخت نيز به كار برد:
" تو حيفي! من باور دارم لياقت ات خيلي بيشتر از من هست و اطمينان دارم با هر كسي همراه بشي ، هر دو تون بسيار بسيار خوشبخت خواهيد بود"
***
تعهد ؟! وفاداري؟! خاطره، حافظه ، روح وفادار – روح نگران
نگراني به خاطر آينده است؟ به خاطر فراموش نكردن؟ چه كسي نگران آينده خود نيست؟
هرچه قدر نگران آينده ايم از گذشته ، وحشت و انتظاري نداريم.
زيبا ، كسي است كه فرزند ندارد ولي نگران سرنوشت نسل بعدي است
اگر روان پريش از خاطراتش در رنج باشد، سلامت رواني بايد از فراموشي تغذيه كند (انگاري كه فرويد گفته باشد)
اگر اخلاقي بنگريم ، وفاداري نبايد تلون مزاج يا لجباز باشد و اين چيزي است كه وفاداري بايد به آن وفادار باشد.
و چنين گفت نيچه عزيز: امكان دارد انسان بي خاطره زندگي كند و خوشبخت هم باشد اما بي فراموشي زيستن غير ممكن است.
مسخره نيست انسان به اتول اش وفادار باشد ولي به دوست اش بي وفا؟
وفاداران به يزيد مگر بيعت به جنايت نكرده بودند؟ و مگر كشته هايشان را شهيد نمي ناميدند؟
كي وفاداري قابل ستايش است؟
همه چيز متغير است و به نظر ميرسد بستگي به ارزش هائي دارد كه انسان بدان وفادار است.
يعني نه هر وفاداري ، بلكه وفاداري خوب والا است.
يانكلويچ مي پندارد وفاداري ارزش نهادن است به همان چيزي كه قبلا بوده
ولي مگر در جهان همه چيز تغيير نمي كند؟
X زني را كه ده سال پيش دوست مي داشته را دوست ندارد. چون نه آن زن همان زن است و نه X همان مرد.
وفاداري در نفرت ، كينه ، دشمني آيا وفاداري دلپذيري است؟

محبوبم: مرا تنها تا وقتي كه مي خواهي دوست بدار، ولي ما را فراموش مكن.

***
پرده آخر: برداشت بي برداشت
حساب ات خالي خالي شده
با دلي محزون به اميد آينده اي روشن پشت فرمان تمام هيدروليك نشسته اي و دغدغه عوض كردن دنده را نيز نداري كه صداي بلند گوي آقاي پليس به خود ات مي آورد:
-اتومبيل X سمت راست توقف كن آقا!
چند دقيقه اي طول مي كشد كه افسر با كراهت و تنبلي ، سلانه سلانه به طرف ات آيد:
- اِ ببخشيد خانوم، مدارك لطفا
-بله؟
-صدای ضبط رو کم می کنین؟
یک لحظه مجذوب لیریکس فاخر می شوی:
But I'm just drunk enough to let got of my pain
To hell with my pride, let it fall like rain
From my eyes
Tonight I wanna cry
...
-بفرمائید
- مدارك لطفا
- مي شه بپرسم به چه دليل
- جلوي بيمارستان بوق زديد.
- ولي اينجا همه دارن بوق ميزنن.
- خانوم اينا يه مشت راننده بي سوادن ، شما با اين ماشينتون...
- ولي اين عادلانه نيست.
- عادل كسي است كه مطابق قانون عمل مي كنه و تحت شرايط مساوي برابري رو محترم ميشماره ، شرط نقضه پس نتيجه هم ...
شوكه مي شوي و بلافاصله مي گوئي:
- ولي قدرت عدالت رو نقض مي كنه، و همه مي دونن قدرت غير عادلانه است و فقط عدالته كه عادلانه است.
كم نمي آورد و ادامه مي دهد:
- خوب ، چون نتونستند عادل رو قوي كنن ترتيبي دادن ، تا اونجا كه ممكنه قوي ها عادل بشن! در ضمن قانون قانونه چه عادلانه باشه و چه نباشه.

تصميم مي گيري اين ديالوگ رو به فراموشي بسپري ، از این می ترسی که يادآوريش پيش هر كسي ، جز اينكه بلاهتت رو براي مخاطب به اثبات برسونه ، نتيجه ديگري در بر نداشته باشه.
اصلا تصمیم می گیری مونولوگ رو هم به فراموشی بسپری و آهسته دریچه طبقه بالا رو می بندی.

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

چقد مهمه امتحان؟ آخه من جزوه ندارم.

- خدا به دور - هم خونه ...:


- بلن شو زن – داشتی خواب بد میدیدی ، بیا عزیزم یه جرعه آب بخور...
- ممنون که بیدارم کردی – نیگا هنوز دارم میلرزم . خواب میدیدم با هم حرفمون شده و برای اولین بار دیدم باهام تندی کردی، تو امتحان داشتی، به فکر جزوه هم نبودی و من پشنهاد دادم که یه کپی از جزوه ام رو داشته باشی – و ممممم .... انگار ما ازدواج کرده بودیم.