۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

همچنان که گوزن نر در کنار جویبارها له له می زند،
ذهن من نیز برای شما له له می زند، ای خدایان!
ذهن برای خدایان تشنه است! برای خدایان زنده!
آخر کی من رودررو با خدایان خواهم بود؟

زبور - 42

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

نعمتت افزون کند!!

انسان مجموعه کل به هم پیوسته ای است که همواره بواسطه فعل و انفعالات سطوح متمایز سه گانه به زندگی ادامه می دهد:
سطح فیزیولوژیک،
سطح فکری - ذهنی،
سطح احساسی ـ عاطفی

به تبع آن نیاز هائی برایش متصور می شود (مازلوی خودمان)، مانند :

نیازهای فیزیولوژیکی : خوردن ـ خوابیدن – جنسی – دفع فضولات
نیاز ایمنی اجتماعی : مثل انتخاب شغل برای جلوگیری از اضطراب
نیاز عشق و محبت: مثل انتخاب همسر برای پیشگیری از ناسازگاری فرد
نیاز عزت نفس: مثل روحیه استقلال طلبی و اجتناب از حقارت ـ ضعف ـ درماندگی
نیاز خودشکوفایی: تسلط بر مشکلات و مقاومت در برابر یأس و ناامیدی از خود

اینکه چرا طبیعت راه ادامه بقاء و تولید مثل را در آمیزش جنسی قرار داده ، فرضیه هایی بیان شده ، نه چندان محکم. ولی این را می دانیم به خاطر اختلاف انسان با دیگر جانداران ، نباید آن را علنی کرد. این تابوی انسان بودن ماست. از طرفی در بیشتر فرهنگ ها آمیزش جنسی می بایست بیانگر عشقی حلال در چارچوب ازدواج باشد. و عشقی که به ما تعالی می بخشد نباید صرفاً لذت بخش باشد و اگر به سکس جنبه عشق حلال عطا کنیم ، نجیب و پاک می شود.
هم اکنون مشکل این است که: چرا ؟
چرا ما برای کسب و بلع روزی (ترجیحاً حلال) دست به دعا می بریم؟
چرا در صورت خوابی خوش بعد از دو سه روز بیخوابی ، خداوند را سپاس می گوییم؟
من شخصی را سراغ دارم که اولین جمله ای که هنگام خروج از دستشویی ، از دهانش خارج می شود شکر خالق اش است.
اما هیچ گاه پس ار یک ارگاسم دلپذیر – هرچند از نوع نجیب و حلالش – جرات بر زبان راندن یک سپاس ناقابل از خالقمان را - حتا به تنهایی- نداریم؟ در حالیکه این عمل در بردارنده سطوح سه گانه یاد شده ، جهت ادامه حیات آدمی است.

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

واگذارت می کنم به بیداد خودت!
یگانه مرجعی که
توان ستاندن داد مرا داراست.

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

یک شب از زندگی من

**********************************
Let everything happen to you -
the beauty, the terror.
Just keep going ,
no feeling is final*

*Rainer Maria Rilke's
"Letters to a Young Poet"
**********************************

هم اكنون كه مشغول نگارش اين سطور هستم ، واقعاً نمي دانم كه آيا اتفاقات به همين گونه اي كه خواهم نوشت اتفاق افتاده است و يا تمامي آنها را در خيال پرورانده ام . آيا انسان هايي كه مسبب مکالمات بودند وجود خارجي داشته اند؟ به هر حال نيرويي مرموز مرا وا مي دارد كه مطالب را ثبت كنم. من تنها ، يك راوي هستم كه به جبر فضاي سنگين و موهوم آن شب ، ناچار به باز گويي ماجرا مي باشم. همانطور که خواهید دید، انسان هايي كه از آنها ياد خواهد شد به شیوه ای مشابه خوش حال و یا غمگین نبودند و زاویه دیدشان در طول زندگی تحت تاثیر انگیزه های یکسانی قرار نداشته است. این سرگذشت ، باز آوري یگانه تفكرات هریک از آنهاست که لذت ها و رنج هايشان را تبیین كرده است. اينان ، تنها و تنها به خاطر خواسته هایشان افرادی متفاوت نام گرفته بودند وگرنه نظرات کاملاً يكسانی داشتند. و اين جبر شيرين آزادي نوع بشر است!
در يكي از شب هاي سرد آخر پاييز، خود را در طبقه چهارم آپارتمانمان ، واقع در يكي از مناطق متوسط شهر ، يافتيم. كارگر ها تازه رفته بودند و ما بوديم و تلي از بسته هاي باز نشده. لمیده بر پشتی هائی نایلون پیچ شده ، متفکر و گرسنه که انعکاس صدای در آپارتمان در فضای نیمه خالی آن به خود آوردمان. متعاقب آن خانمی نه چندان ملیح در چارچوب درب ظاهر شد و به صدا آمد که: با توجه به اینکه اثاث کشی داشتید، خانواده ها شام تدارک دیده انتظارتان را می کشند. و اضافه کرد شهرزاد هستم ، شهرزاد داوری.

پارکینگ بدون اتومبیل، در طبقه هم کف قرار داشت که با شیشه های قدی از حیاط جدا شده به انضمام دو تخت چوبی بزرگ که با گلیم پوشانده شده بودند. به محض ورودمان مردی با ریش و میان سال خود را به ما نزدیک کرده دستش را دراز کرد که:
- رامین افلاکی هستم ساکن طبقه سوم ؛ معرفی می کنم؛ آقای حسین داوری ، دبیر زیست شناسی و آقای منصور جباری ، پیمانکار ساختمان که با رشته تحصلی شان منافات دارد! البته من هم دبیر معارف و علوم دینی هستم.
ضیافت شام به نحوی اغوا گرانه و در واقع ،هنرمندانه و زیبا تدارک دیده شده بود. خانمی که خود را شهرزاد معرفی کرده بود به جمع ما اضافه شد و پس از دست دادن با من و پری اضافه کرد :
- همسر حسین هستم - پس از اشاره به خانمی محجبه- مریم جان همسر حاج آقا افلاکی و [ با نگاهی حاکی از ملاحظه کاری به آقای جباری] فائزه همسر منصور خان .
در نگاه اول به وضوح مشهود بود که هیچیک بانوان ساختمان ، از زیبایی بهره ای نبرده اند و پری من چون جواهری در آن میان می درخشد. و به مانند همیشه در چهره اش دقیق شدم : چشمانی درشت، پوستی روشن و صاف همراه با انحنای خط خنده در اطراف لب ها که وقتی می خندید – به قول نرودا – تمامی رودخانه ها به نغمه در می آمد در تن من. و بدین ترتیب دست پری من را گرفته به قسمت زنانه رهنمون ساخت.
پس از صرف شام همان گونه که انتظار می کشیدم آماج سوالات بی شمارشان قرار گرفتم و توضیح دادم که شغل خاصی ندارم و منزل بزرگ به جای مانده از پدر را اجاره داده ام و با عوایدش زندگی می گذرانم. و متعاقب این گفته ام – مطابق معمول- پری من اضافه کرد ، البته نویسنده هم هستند و چند کتابی در دست طبع دارد. اضافه کردم که پری زیبای من همواره غلو می کند و چه و چه. بلافاصله متوجه شدم که تاکید من بر روی زیبایی قرار است جریانی به راه بیاندازد. حدسم درست از آب درآمد و افلاکی نخستین خون را ریخت:

افلاکی: البته می پذیرم که، اصل خیر به قانون جمال بر می گردد اما در واقع چهره آدمی به صورتی نسبی زیبا است در صورتی که جمال مطلق است و باید نیت آدمی خیر باشد که صور جمیله فرع جمال است.

جباری [ با رگه هایی از بد ذاتی] : به نظر من در عالم هیچ چیزی جز خوبی وارد زیبائی نمی شود. فقط اقوام وحشی هستند که می تواند احساس کند چیزی به لحاظ زیبایی خوب و به قول آقای افلاکی از لحاظ نیت بد است. از نظر من فاحشه زیبا ذات بدی ندارد و نمی توانیم او را متهم به بدی بکنیم. اما اگر چیزی زشت باشد ، به همین دلیل نمی تواند خوب باشد ، و اگر روی هم رفته خوب باشد ، قهراً زیبا خواهد بود.

اعتراف می کنم کاملاً یکه خورده بودم. و بلافاصله متوجه شدم وارد بازی مشتی اهل مطالعه شده ام که ظاهراً تفریحات شبانه شان غور در جهان هستی است. هم اکنون نیز در حال محک زدن غریبه ای هستند که از دیدگاه آنها با تفاخر به پیش کارش تکلیف کرده بود مفاخرش را جار بزند ! به همین دلیل با احتیاط و بعد از اینکه با نگاه انداختن به پری ام انرژی ستاندم...

گفتم: تمامی داستان زیبایی به علت خلاء وجود لذت در انسان است و این لذت بردن ، بسیار اصیل و بی غرض است. به نظر من علاقه به زیبایی از هیچ حسی کمک نمی گیرد هرچند مطابق با حواس پنج گانه نامعقول به نظر برسد. از ديد من، آن چیزی زیباست که بدون اینکه برایش دليلي بیاورم شادمانم کند در واقع حس کنم به خودی خود لیاقت آن را دارد که زیبایش بخوانم.

داوري: بگذاريد به صورتي بدوي به اين موضوع نگاهي بياندازيم! جهت اطلاع آقايان بايد عرض كنم كه عمدتاً لذت بردن از زیبایی در حیوانات از راه پوزه و بینی است.
اما چند دهه قبل نوعي پرنده مورد بررسي قرار گرفت. مرغی استرالیایی برای جفت خود لانه مخصوصی می سازد وآن را با شاخه هایی می پوشاند و کف لانه را با علف فرش می کند. از نزدیکترین جویبارها ریگهای سفیدی جمع می کند و هنرمندانه در هرطرف می چیند. دیوارها را با پرهای درخشان و توت قرمز و هر چیز قشنگی که ممکن باشد بیابد ، می آراید و در آخر درون و بیرون آلاچیق را با صدف ها و سنگ های درخشان زینت می دهد. این کاخ مجلل برای عشق بازی مرغ آلاچیق است. تا آنجا که ما زيست شناسان می توانیم حکم کنیم ، لذت بردن از زیبایی ، در حیوانات محدود است به جلب جنس مخالف. و این حس زیبایی زاده جاذبه جنسی است.

افلاكي : علت بی اعتمادی من به هنرمندان نیز همین است . آنان همچون مرغ آلاچیق از قدرت اغوا گری بهره مند هستند هرچند بدانیم سرچشمه این قدرت چیزی جز توان لذت بخشی به ما نیست و این لذت مبین فرد به عنوان موجودی اجتماعی است اما هرچه هست تعرض به حق الناس است. در یک جامعه ، آن کسی که ساز و کار های لذت ( هر نوعی که باشد) را کنترل می کند، تا حدود زیادی ، آموزش بندگان خدا را نیز کنترل می کند. و اینها باید دست آدم های خوب باشد ، مي دانم مانند هر شب ، باز هم بقيه نسبت به من موضع خواهند گرفت ، اما مجدداً تاكيد مي كنم، شخصاً هنرمندان را انسانهای خوبی نمی دانم. و در میان هنرمندان آنهائی خطرناک تر هستند که احساسات و عواطف و سرنوشت خلق الله را توصیف می کنند یعنی شاعران ، نویسندگان رمان نویسان ، فیلم سازان و.... زیرا هیچ چیز جالب تر از تصویر کردن رفتار انسان ها – حتی در قالب تخیل – از نظر من، غیر قابل اعتماد نیست. هرکسی اندکی در برهان عقلانی آموزش دیده باشد می تواند خطر های موجود در این تصوير گري را درک کند.

جباري رو به من کرده و توضیح داد : اين آقاي افلاكي نه تنها از سانسور همه آثار به دلایل مختلف دفاع می کند بلکه راه کار های اجرايي هم برای این سانسور ارائه می دهد. و این آقای داوری هم وقتی زیر میکروسکوپ یک آمیب را هنگام شکار غذا می بیند و یا با مشاهده حرکت یک مژه دار آغازینی که از موانع اجتناب میکند؛ خدا می داند که چقدر وسوسه می شود که تمامی مشاهداتش را به رفتارهای متقابل انسانی تعمیم دهد. من همیشه در کودکی کرم های خاکی را نصف می کردم و از اینکه قسمت عقب کرم – که فاقد مغز است – به خود می پیچد و آنطور تقلا می کرد ، عذابی الیم می کشیدم. بعد ها متوجه شدم که اگر کرم درد احساس می کرد، می بایست آن نیمه ای که مغز داشت از درد به خود می پیچید و به خود پیچیدن نیمه دوم ناشی از نوعی رهایی مکانیکی است . نکته اینجا بود که عذاب دم عذاب خود من بود نه عذاب کرم! در ضمن باید خدمت همسایه جدیدمان عرض کنم که اولا به سلیقه زیبا پرستانه تان تبریک می گویم و در ثانی از دیدگاه بصری یک اندام موزون با انحناء های اغواء گر زنانه همراه با چهره ای زیبا ، پوستی نرم و رایحه ای خوش که زنگ صدایش تن انسان را می لرزاند ؛ حواس آدمی را متاثر نمی کند؟ به نظر می رسد زیبائی شناسی شما در بند محدودیت هایی باشد.

در گفتار نخست اش پنداشتم که از بحث کردن و سر به سر گذاشتن با دیگران نوعی خود نمایی لذت بخش را می خواهد تجربه کند. اما آرام آرام طبیعت مخوف اش را درمی یافتم.

گفتم: نمی پذیرم آقای جباری عزیز! به نظر من لذت ناشی از انواع زیبائی ، بی طرفانه و آزاد و رها است. زیبائی وابسته چیزهائی است که هدف از آنها برای ما مشخص است. ستایش زیبا شناختی ما از تاج محل و یا یک اسب زیبا هر قدر هم که بی طرفانه باشد ، هرگز نمی تواند از این واقعیت کاملا جدا باشد که ما می دانیم فایده آنها چیست و زیبائی بدون هدف و غیر مرتبط با یک مفهوم، دقیقا آن نوع از زیبایی است که بیشترین و ناب ترین و روشن ترین لذت زیبائی شناختی را به ما می دهد. ما نمی توانیم زیبایی را از ارزشهای انسانی ، اعم از منفعت طلبانه یا اخلاقی جدا کنیم. بله آقاي داوري ، مي پذيرم كه الگوی زیبایی حقیقی همان است که طبیعت ارائه می دهد.

داوري: دقيقاً، به عنوان مثال مردم شرق آسیا ماهی گندیده را دوست دارند زیرا تنها غذای ازت داری است که می توانند بدست آورند. زشتی ، مانند خوردن غذا در بشقابی آبی رنگ ، می تواند باعث کاهش نشاط و سوء هضم و ناراحتی اعصاب شود در صورتی که همین آبی در آسمان ، روح بخش و آرامش زاست. البته آمادگی ما برای درک زیبایی نسبت مستقیمی با منحنی نیروی جنسی و شریک مان هم دارد. شما اگر یک قورباغه از نژاد چاق بودید ، مسلماً ماده خود را که چشمانی از حدقه بیرون زده دارد، قوزی در پشت و دارای بالا تنه ای فربه تر از پایین تنه باشد را به هر جاندار دیگر ترجیح می دادید.

در همين هنگام شخصي ديگر وارد بحث شد :

شهرزاد : بله من هم خوانده ام كه زن از آن جهت منبع زیبایی شناخته شده است که عشق مرد به زن ، قویتر از عشق زن به مرد است. زن این حکم مرد را که خیلی زیبا تر از اوست را پذیرفته است. (در صورتی که نزد اسپارتی ها زیبای مطلوب مرد بوده است. ) زن میل دارد بیشتر مطلوب باشد تا طالب ، و به همین علت در ارج گذاری و تقدیر از جاذبه هایی که مایه تشدید میل مرد است ، استاد شده است. اما زن تنها ، توانایی مرد را می خواهد در حمایت از زن و فرزندش. و می خواهد مرد هرچه در توان دارد به پایش فرو ریزد.

جباري : آقاي داوري، اگر حس زیبایی شناسی ما از نظر زیست شناسی درست می بود ، عشق را بهترین راه اصلاح نژاد می دانستم. و شما همسايه تازه وارد! زیبایی از عشق پديد مي آيد نه عشق از زيبايي و اينقدر ها هم كه شما مي گوييد هدفمند نيست. و آقاي افلاكي ! آثار هنرمندان بزرگ به هیچ وجه مانع رسیدن به معرفتی حقیقی نیست. بلکه هنرمندان شیوه های خاص خود را برای درک راههای تازه جهان می پیمایند. هنرمندان آنقدر ها هم بد ذات نیستند!
افلاکی خواست پاسخ بدهد که شهرزاد اجازه خواست و ادامه داد...

شهرزاد : بله، هنرمند همواره از مصالحی استفاده می کند ( نت موسیقی ، رنگ ، سنگ و ...) که به آثار پیشین خود نیز متکی است(حتا اگر آنها را رد کند) اما آنها از جهتی خدا گون هستند ، کار آنها را نمی توان بدون وجود آنها تعریف کرد. یعنی اگر نمی بودند ، آثارشان حادث نمی شد . زیبایی می تواند ما را به نحوی متاثر سازد که مانع از ادامه راهمان شود ، و ما را محکم در آغوش می گیرد و می فشرد.

افلاكي : مي دانيد چرا نفوذ کسانی که می توانند زندگی انسان را تصویر کنند می تواند زیانبار باشد نه پر منفعت؟ چون هنرمندان به جای کنکاش در امور ، ظواهر را می پذیرند . آنها به غلط جذب ظواهری می شوند که عامه مردم را نیز مسحور می کند و به آن حقایق عقلانی که پشت آنها نهفته است و با آنها تعارض دارد ، وقعی نمی گذارند یا آنها را ترویج نمی کنند. کاری که آموزگاران واقعی یعنی مروجان علوم و معلمان حقیقی با نیک سرشتی انجام می دهند.
بدتر آنکه رمان نويسان و سناريست ها بیش از هر کاری می خواهند به مخاطبان خود لذت ببخشند که روی به توصیف انسان های شرور می آورند. زیرا این انسان بد است که متنوع ، سرگرم کننده و افراطی است. حال آنکه انسان خوب آرام و یکنواخت است. اما اخلاقیات نمی تواند با هنر رقابت کند. به این دلیل ساده که همواره می دانیم افراد نجیب چگونه رفتار می کنند. مرحوم پدرم هميشه مي گفتند كه برای خوب رفتار کردن امکانات محدودی وجود دارد در حالی که شیوه های بد رفتاری بی شمار است. لذا اخلاقیات همیشه کسالت آور است ، حال آنکه هنر با دنبال کردن چیز های نو و غیر معمول ، به لحاظ اخلاقی مشکوک است.

گفتم :در هر صورت براي تمام انسانها ، چه به قول شما مشكوك و چه نجيب، بیشترین علت زیبایی چیزی ، مطلوب بودن آن است. آنچه که از آن لذت می بریم برای خوبی آن نیست بلکه برای این خوب است که ما آن را می خواهیم. پس اساس میل و رغبت به چیزی که آن را زیبا می خوانیم، رغبت خود ما است. شخصاً از جمال کسی جز پری خودم لذت نمی برم ، این را آزموده ام و متوجه شدم در کنار کسی دیگر بودن ، از آنجا که علاقه ای راستین به او ندارم ، ناپاکی این تظاهر ، آزارم می دهد. چون او را دائماً با پری خود مقایسه می کنم ، آری من گرسنه پری خود هستم!
البته، اگر شما به علت گرسنگی ، نزدیک به هلاک باشید، یک برش پيتزا همانقدر زیبا است که در نظر یک عاشق مرفه، معشوقش! زیبا در اصل، ارضاء کننده میل شدید یک شخص است. نامه پر مهری که معشوق تان به شما می فرستد ، شاید از نظر یک لبو فروش متناسب پیچیدن لبو هم نباشد. زیبا و مفید تنها در میدان احتیاج با هم به رقابت می نشینند.

داوري : دقيقاً! چرا از سلامت بدن های پاکیزه و معطر لذت می بریم؟ توجه کنید که خیلی وقت ها محبوب از راه شامه جذبمان می کند. گل ها آلات تناسلی گیاهان هستند و عطرهای محبوب ما قبل از تولید عطر های شیمیایی ، از مواد تناسلی جانوران بدست می آمده است (نافه آهو ختن) . اما لذت از شکوه و لطف و دل انگیزی زن برنمی خیزد بلکه از قدرت اعجاب انگیز مرد است. زن ، بیشتر از مرد در برابر شکوه و جلال حساس است و مرد برای درک زیبایی آماده تر و برای به کار بردن آن مشتاقتر و بی آرامتر است.

جباري : البته همسايه عزيز! همه اين ها به شرطي است كه نياز هاي اوليه رعايت شده باشد. شما اگر اين ارث پدري نبود ، شايد تا اين موقع شب دنبال درآمدي ناچيز درگير بوديد. نیرومندی و مقام شکوه و جلال در نظر کسی جلوه گر است که در امن و امان است: هنگامی که هنوز از دریا هراس به دل راه می دهیم و ابهت و ترسناکی آن را از هضم نكرده ايم ، جایی برای این نیست که در برابرش بایستیم و عظمت و شکوه اش را ستایش کنیم. راستي ! اعتراف مي كنم كه در هر صورت ، من هر چیز زیان بخش را زشت می دانم!

داوري :به همين راحتي ، آقاي جباري؟! مثلاً در باره موسیقی مزخرف چینی و خالکوبی وحشیان نمی توانیم این ادعا را بکنیم. به نظر من زیبایی مانند عادات ، با اختلاف اماکن جغرافیایی فرق خواهد کرد. مثلا بومیان تاهیتی دماغ پهن می پسندند و به همین دلیل برای زیبایی دماغ کودکان خود را زیر منگنه می گذاشتند. یا مردم مایا دندانهایشان را شکسته و تزئین می کردند و با تخته بند سر کودکان خود را به صورت کله قند در می آوردند ، چشمانشان را چپ می کردند و بدین ترتیب زیبا می شدند. وقتی کودکان آفریقای شمالی یک دانشمند سفید پوست را دیدند فریاد برآوردند : آن مرد سفید راببین ! شبیه میمون نیست؟ ما نیز اگر مردم قبایل زولو را ببینیم ممکن است با گوریل اشتباه بگیریم.

گفتم : حالا کدام درست می گوئیم؟

داوري پس از لبخندي اضافه كرد : زنان قبایل هتنتو پشت خود را به طرز عجیبی برجسته می نمایانند که مورد توجه مردانشان قرار گیرند. مردان سومالی زنان خود را بدین ترتیب بر می گزینند که : نخست به صف شان می کنند و هرکه از پشت برجسته تر باشد بهتر است و برای یک مرد سیاه صفتی بدتر از این نیست که زنش باسن نداشته باشد.

گفتم : خوب من نيز همين را مي گويم. هر عملی نیک انجام شود ، هر زندگی که مرتب باشد و هر خانواده ای که نیک بار آید و هر ابزاری که خوب کار کند ، شایسته این است که زیبا خطاب شود. مانند هرگونه آفرينش شادي آفرين يك هنرمند.

افلاكي : نه ! هنرمند فقط آن چیزی را راهنمایی یا تحسین می کند که شیطانی و جالب و افراطی است ، نه خوبی و زیبایی را. حال آنکه حقیقت، آرام و متین و محدود است. هنر نوعی مغلطه و در بهترین حالت تقلیدی مسخره است که صداقت ساختگی آن ، دشمن زیرک فضیلت است. آنچه بر هنر سیطره دارد در وهله اول شخصیت هنرمند است، حال آنکه رویکرد فلسفه به واقعیت ، غیر شخصی و بر کنار از هرگونه شور و شوق و بلهوسی انسان هاست. هنرمندان به برکت توانایی شان در لذت بخشیدن به دیگران ، قادرند ذهنیت خود را به صورت عینیتی همگانی ارائه دهند. لذت درک واقعیت با کنار گذاشتن امیال شخصی میسر است. نه آن هیجان بیمار گونه که عواطف ما را زیباتر نشان می دهد.
البته من همه فرمهای هنری را مردود نمی شمرم. بیشتر با آنهائی مخالفم که بیش از حد شخصی و فرد گرایانه است. من با هنر مردم پسند موافق هستم : صنایع دستی ، موسیقی میهن پرستانه ، و مذهبی ، یعنی آن فرم های هنری که به صورتی جمعی تولید می شوند.

شهرزاد : ولي این مطلب درست نیست که بهترین هنرمندان صرفاً، در پی سرگرم کردن یا برانگیختن عواطف پست مخاطبان خویش هستند. در واقع آنها می خواهند معرفت خود را افزایش دهند. رسالت نقاشی و پیکر تراشی ورود به عرصه بهتر دیدن است. ما به برکت آثار میکل آنژ، داوینچی ، وانگوگ و... ظرایف تازه ای در اشیاء و رنگها و اشکال کشف کرده ایم. آیا شاعران و نویسندگان ما را در معنای زندگی وارد یک دنیای عمیق تر نکرده اند؟ دیدگاهی که هنرمندان و شاعران از زندگی ارائه می دهند، اطمینان بخش نیست و اتفاقاً زیبائی کار نیز در همین است. هنرمندان به این دلیل ما را نگران می کنند که چشمانمان را باز می کنند ، نه به این دلیل که سردرگم مان کنند. هنرمند خوب به ما کمک می کند که جایگاه ضرورت را در زندگی انسان ببینیم – آنچه باید تحمل شود ، آنچه می سازد و می شکند- و تخیل خود را چنان بپالاییم که در باب جهان واقعی به فکر فرو رویم. گاهی اوقات این شناخت از رهگذر مواجهه با زشتی شرارت بار به دست می آید.

افلاكي :شهروندان واقعی چنانچه در پی زیستن و مشارکت در جامعه ای مدرن و اقتدار گریز باشند، باید ذائقه زیبایی شناختی خود را پرورش دهند. بعد از اینکه همه حرفها زده شد و همه کار ها انجام گردید ، کامل ترین کاری که هنر انسان می تواند بدان دست یابد ، ساختن آزادی واقعی است. آموزش زیبایی شناسی یکی از مولفه های تعیین کننده آموزش اخلاقی و فکری شهروندان است. که به مردم این امکان را می دهد که آزادانه دست به انتخاب بزند. به عنوان انسان های برخوردار از حواسی که به هیچ وجه کم ارزش تر از خرد نیست.
بايد بپذيريم زیبایی هیچ نتیجه ای در بر ندارد ، نه در حوزه درک و نه در حوزه اراده و نيز زیبایی هيچ هدف خاصی را دنبال نمی کند ، خواه فکری ، خواه اخلاقی . هیچ حقیقت منفردی را کشف نمی کند و در انجام وظایف فردی مان ، هیچ کمکی به ما نمی کند و هیچ مبنای محکمی نداریم که به کمک آن بتوانیم درک خودمان را توسعه ببخشیم. جز اینکه از این پس آدمی قادر است به لطف طبیعت ، خود را به آنچه می خواهد تبدیل کند و آزادی تبدیل شدن به آنچه که باید باشد به انسان اعاده می گردد. پس نقش اساسی زیبایی خواه در طبیعت و خواه در زیبایی آفریده هنری ، آزاد کردن انسان است و فايده بيشتري برايش متصور نيستم.

داوري : وقتی دانشمندي، یکی از بومیان را دید که از شدت سرما می لرزد ، دلش برای او سوخت و جامه سرخ رنگی به او بخشید تا تن خود را بپوشاند و او از فرط خوشحالی جامه را قطعه قطعه ساخته میان دوستانش تقسیم کرد و هریک از آنها قطعه ای را برای زینت به اندام خود بستند.

گفتم : يعني اینجاست که سود بردن و انتفاع فدای زیبایی می شود !

افلاکی : اینجاست که نوع دوستی منجر به تقسیم لباس می شود.

گفتم : قبول دارم که اگر دین منبع جمال نباشد ، در بالندگی هنر ، پس از عشق قرار خواهد داشت.

شهرزاد : بگذاريد آخرين قصه امشب را من بگويم . ياد نوشته ای افتادم بدين مضمون كه:

آوای جانسوز وحشی می نالد و می ماند که تا ابد
بار چرخ گردون را وزین تر کند
معشوق ، لیک ، به روزگاران در پيچده محو مي شود
همه باید بمیرند اما
واي از این درد جانکاه غیبت شمس
باد صحرا در گذر است روزگاران نيز هم
نمي دانیم زندگي يا مرگ كدام بهتر است *
عشق تريستان و آيزود خوابي بيش نبود
گويي خدایشان نيز مرده باشد
و تنها اين، اثرات قلم من است که بر جاي خواهد ماند
تا عطر سحرانگیز درد حسرت ماه رویم را
به گونه ای سزاوار
تا ابد، درجهان
جاودان نگه دارد.



*Isolde: Know that I love you Tristan. Wherever you go, whatever you see. I will always be with you.
Tristan: You were right. I don't know if life is greater than death. But love was more than either.

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

HOPE

The Confessions of St. Augustine :
What, then, is time? If no one asks me, I know what it is. If I wish to explain it to him who asks me, I do not know. Yet I say with confidence that I know that if nothing passed away, there would be no past time; and if nothing were still coming, there would be no future time; and if there were nothing at all, there would be no present time.

سنت آگوستین روشن ضمیر و صادق، سردرگمی بشر را در آغاز قرن پنجم میلادی، به صورتی که می بینیم تاویل نموده است.
در ابتدا ، این اندیشمند پر عظمت می فرماید :اگر از من سوال نشود- یعنی اگر از خود نپرسم
او به روشنی می داند گفتگو با دیگران صرفاً فرصتی است برای طرح گفتگو با خودمان - یعنی فکر کنیم. به چه فکر کنیم؟ به اینکه:

اگر قرار نبود در آینده اتفاقی بیافتد ، زمان آینده ای هم وجود نمی داشت.



****************************************************
E_BOOK لینک :
http://www.ourladyswarriors.org/saints/augcon11.htm

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

پاي بست هاي انساني

باريتعالي بذري در جهان بر پراكنده، بيضه گون. كه در توارث گمنام خوانند و در شرع اش، حرام.
مطابق با فرض هندوان (كه بعد ها افلاطون نيز صحه فرمود) : در باستان تحت معاني جهان صغري، جمله اخلاط و طبايع ( خلط خون ، خلط بلغم ، خلط صفراي زرد، خلط صفراي سياه - سودا) را دختران عناصر اربعه ( آتش عنصري ، هواي عنصري، آب عنصري و خاك عنصري ) مي ناميدند. و ابرام گرديده اگر جمله كيفيات اربعه فراهم گردند ، دختران مطابق با خصايص عنصري شان نمو كند و ميوه دهد.
يعني :
زرداب (صفراي زرد) منطبق است بر آتش عنصري.
و خون منطبق بر هواي عنصري.
و سودا منطبق بر خاك عنصري.
و بلغم نيز منطبق با آب عنصري.
بذر ها مطابق با اثر كيفيات عناصر اربعه بر هم، عمل نمايند. همان گونه كه آدمي هيچ عنصري را به تنهائي در اختيار ندارد و تركيب عناصر است كه آدمي را تجسم مي بخشد، بستر رويش بذر ها نيز متنوع است.
اگر بذر تحت آزار شتاء باشد ، سر سخت تر باشد و به هر طريق ممكن سر برآرد*
مسبب جاودانگي و تجسم ، خاك باشد و در خاك ضعيف تر ميوه جلوه ننمايد. اما خاك نيز تحول كند. همانطور كه اگر سيلابي تخته سنگي را بركند و خوراك به خاك بر رساند، ثبات آدمي نيز با تحولات ژرفناك زندگاني، متحول گردد.
زين سبسب باور نكنيد اگر بيضه اي بي ريشه زير كوهي پنهان شده باشد، هرگز سر باز نكند و بي وجودي اش را بر زمين برنپراكند. اين حرام در پاكي و صفا بي جان بماند و تنها تحت عوامل پليد و آلوده انساني، همچون فضولات جانداران و آدميان، باليدني فخيم كند و به فرزندان حرام خود لقمه بگيرد. لقمه اي حاصل تمامي قاذورات بشري.
چنان كه ارسطو فرمود هرچه به ذات خود رهنمون گردد، كودكانش نيز مولد حرام باشند و اين حرام بر روح ديگران خراش ايجاد كند.


*استراتيفيه كردن: قراردادن بذر براي مدت معيني در سرماي مرطوب سبب نفوذ پذيري آن نسبت به آب و هوا مي شود. به عمل «چينه سرمايي بذر» گفته مي شود. به اين منظور لايه هاي متناوبي از بذر و ماسه يا خاک مرطوب را در گلدان قرار مي دهند و در زمستان در هواي آزاد مي گذارند. بذرها پس از خشک شدن، کاشته مي شوند تا از آسيب پذيري در امان باشند

پيامبر زندگي بخش زبان پارسي

ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت [آوازه] سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجَیب* حدیثش که همچون شکر می خورند و رُقعه‌ی مُنشآتش که چون کاغذ زر می‌برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایره‌ی زمان و قایم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم، مظفر الدنیا و الدین ابوبکر بن سعد بن زنگی ظلّ الله تعالی فی ارضه رَبِّ اِرْضَ عَنهُ و اَرْضِه به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده. لاجرم کافه انام [همه مردم] از خواص و عوام به محبت او گراییده اند که الناسُ علی دینِ ملوکِهم

زانگه که ترا بر من مسکین نظر است
آثارم از آفتاب مشهور ترست
گر خود همه عیب ها بدین بنده درست
هر عیب که سلطان بپسندد هنرست


*قصب الجَیب
كشف اللغات به نقل از عبدالعظيم قريب: نوعي خرما و نوعي شكر و نوعي از شيريني ، كنايه از قلم.
و نيز ني دوست داشته شده و محبوب ، كنايه از نيشكر.
شمس اللغات به نقل از پرويز ناتل خانلري : نوعي از خرماي كم مزه و نوعي از شكر و نوعي از شيريني.
دكتر سيد محمود نشاط : پاره اي كوچك از ني كه نامه بران نامه هاي امراء در آن نهاده و به كيسه جيب پنهان كرده به مسافت بعيد مي بردند. قلمي كه سابق در گريبان مي گذاشتند. نيشكر مقشر كه در جيب خود مي گذاشتند و به دوستان هديه مي نمودند. قصي مشابه نيشكر كه اندك شيريني دارد كنايه از قلم. گياهي است مثل ني قلم كه در زمين رودخانه ها يافت مي شود و بيخش اندك شيريني دارد و به هندي كانس گويند. خرماي خشك كه در دهان از هم بپاشد. قصب الجب (به ضم جيم و تشديد باء) قسمتي از ني كه در اطراف و درون چاه ها مي رويد . قلمدان

حاشيه چاپ كليات سعدي به نقل از عبدالعظيم قريب: در لغت قسب به فتح اول و سكون سين بمعني خرماي خشك كه در دهان از هم بپاشد ، است و اين معني مناسبترين و بهترين معاني مي باشد.
محمد علي فروغي : اجمالاً معلوم است كه مقصود شيريني استكه از قلم او جاري مي شود.
كليات سعدي به نقل از دكتر وحيد نشاط: نوعي از خرما و شكر، نوعي از شيريني ، قلمي كه سابق بر گريبان مي گذاشتند.
و نيز : مراد از ني قلم است . در روزگار پيشين نويسندگان و منشيان قلمي يا قلمداني مختصر يا مفصل در جيب مي گذاشتند و مطالب فوري يا غير فوري را مي نوشتند. البته جيب هم در محل گريبان دوخته مي شده و بنابر اين قصب الجيب يعني ني گريبان.
دكتر خطيب رهبر: شايد قصيب الجيب پاره هاي نيشكر پوست بازگرفته اي بوده است كه مردم در جيب جامه خود مي نهادند و مي خوردند، شايد هم خود يك نوع شيريني خاص بوده است. قصب الجيب حديث: تشبيه صريح است يعني نيشكر حديث يا شهد سخن.
شادروان دكتر محمد خزائلي در شرح گلستان : قصب الجيب را صحيح دانسته و نوشته است: قصب الجيب چيزي است كه هم اكنون نمونه اش وجود دارد و هم برخي از زرگران و دعا نويسان با آن آشنا هستند. امروزه بقصد حفظ كودكان خود از خطر، قرآن كوچكي را در قابي از طلا يا نقره جاي مي دهيم و در گردن كودك مي آويزيم. تا چندي پيش به جاي قاب، لوله اي مجوف داراي چند گره از نقره يا طلا مي ساختند و از سوراخي كه در هر گره تعبيه شده بود ، بند يا زنجيري مي گذراندند و آن را در همان زمان قصب الجيب مي ناميدند و اين نام و اين استعمال هنوز محفوظ است[?] . اين گونه قصب كه قصب الجيب ناميده مي شود در اعصار قديم تر به منزله دفتر بغلي بوده كه در آن احاديثي خاص يا قصه هاي گوناگون ضبط مي شده است. بنابر اين قصب الجيب حديث، قسمتي از احاديثي مي شود كه مورد احتياج عمومي است و از باب عمومي بودن و اختصار و عدم ضرورت ذكر سند و بسياري از جهات ديگر شبيه به رقعه منشآت بوده است. سعدي با بيان عبارت اول مي خواهد حلاوت گفتار و با آوردن عبارت دوم ، نفاست نوشته خويش را مسلم و آشكار سازد.
دكتر خانلري بر اثر تتبع در كتاب السامي في الاسامي تاليف ابوالفضل احمد ميداني و صحاح جوهري و اقرب الموارد و تاج العروس و توجه به معني دو كلمه قسب به معني خرمايي كه در دهان از هم بشود و جنيب بمعني نوعي از خرماي خوب ، به اين نتيجه رسيده است: قسب به فتح قاف و سكون سين خرماي خشك پست را مي گفته اند و جنيب خرماي خوب شهد آلود را كه بنا بر گفته صاحب تاج العروس يك پيمانه از آن به دوپيمانه خرماي عادي مي فروخته يا مبادله مي كرده اند. بنابر اين كلمات قسب و جنيب در مقدمه گلستان سعدي به معناي خرماي خشك و تر يا خرماي بي مزه و خرماي شيرين است و توالي لين كامات از قبيل رطب ويا بس و غث وسمين شمرده مي شود و معني عبارت سعدي چنين مي شودكه : خرماي سخن او را چه بي مزه و چه شيرين همچو شكر مي خورند. و اين بر اثر نظر عنايت ممدوح است.
.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

Napoléon Bonaparte - Alexandre Dumas

Cherchez la femme

Means

look for the woman, in the sense that, when a man behaves out of character or in an otherwise apparently inexplicable manner, the reason may be found in his trying to cover up an illicit affair with a woman, or to impress or gain favour with a woman.