۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

وقتی ساده نمی نویسم

وقتی ساده نمی نویسم؛
سبک بالی پرندگان آزاد دشت ها را از خود دریغ می کنم.
دیگر پنجره ای باز نخواهم بود ؛ رو به جریان ابدی باد.
مرتب از خودم پرسش خواهم کرد، مرتب از جملاتم خواهم کاست یا تغییرشان خواهم داد.
وقتی ساده نمی نویسم؛
دیگر باد نخواهم بود تا رخ درختان را بنوازم .
دیگر آن لوبیایِ در لیوانِ درسِ علوم، نخواهم بود که جلوی چشمان مردم بی هیچ ادعا رشد می کرد
بدون میل به دیده شدن
بدون هیچ تقید و نیاز به سردرگم کردن مردم

وقتی ساده نمی نویسم؛
خود درک می کنم که سخت شده ام ، نفوذ ناپذیر ، پرمدعا و دو رو.
خود را، از واقعیت ام متشخص تر نشان می دهم، پیچیده و با هوش تر.
و خود را در توصیف ساده ترین چیز ها سردرگم می کنم.
وقتی ساده نمی نویسم؛
فکر می کنم نباید ساده لوح یا ابله جلوه کنم،
فکر می کنم مردم مرا از این که هستم جدی تر بگیرند،
فکر می کنم باید مانعی ایجاد کنم تا مردم به راحتی به درونم رخنه نکنند.

وقتی ساده نمی نویسم؛
نیاز دارم تا از گنگی حرف هایم در باره ی هرآنچه جهل دارم بهره ببرم.
نیاز دارم روشنفکرتر و باخرد تر جلوه کنم.
نیاز دارم خواننده به عمق بحث ام وارد شود، چون در ژرفا چیزی جز تاریکی نیست.
وقتی ساده نمی نویسم؛
نمی فهمم آرام آرام روح نوشته ام را دفن می کنم،
نمی فهمم صمیمیت و پاکی را از نوشته ام می گیرم،
و نمی فهمم لطافت را از خواب های کودکی ام دریغ می کنم.

هیچ نظری موجود نیست: